#انسانم_آرزوست_پارت_131


فریادشه که به هوا میره:

_لعنتی اگه من برم تو هستی که کنار بابا باشی!؟تو هستی که تو این سن و سال و مریضی کمک حالش باشی؟عصای دستش باشی!؟تو هستی!؟اگه من رفتم،اگه تو موندی،اگه تو دلسوز بودی،اگه تو عاشقش بودی،پس تو الان کدوم گوری هستی؟هان!؟تو الان یک ماهه کجایی!؟

سکوت میکنم...راست میگه...منم دست کمی از ماهان ندارم...منم بابا رو بخاطر شغلم،بخاطر پول تنها گذاشتم!ولی بخدا قسم که فقط اولش اینطور بود...بعدش بخاطر این مردم،بخاطر بدبختی هاشون،بخاطر باروو،مجبور شدم بمونم!بخدا قسم که دلیلی جز این نداره!!!

ماهان کمی اروم میگیره...

_مهتا من دیگه از اینجا نمیرم!!درسم تموم شده...سابقه کار دارم...پول دارم...من دیگه همه چی دارم...اونقدر دارایی دارم که بتونم بابا رو تا اخر عمر در رفاه و ارامش کامل نگهداری کنم!!!! برگرد...برگرد و بذار باهم برگردیم به همون زندگی قبلیمون...برگرد و بذار بازم کنار هم باشیم...برگرد و بازم بشو مهتاییه ماهان!تو رو به خدا،تو رو به روح مام...

_قسم نده ماهان!قسم نده!!!به هر کی میپرستی منو قسم نده!نمیتونم برگردم...شرایط اینجا نرمال نیست!فرق داره...طوری نیست که هر وقت بخوای بری و بیای!!!

_مگه چه خبر شده؟چرا نمیتونی هر وقت که میخوای برگردی؟

_بابا اونجاست؟

_نه...رفته تو حیاط...داره به گلا اب میده...

_خوبه...ببین...خواهش میکنم از حرفایی که بهت میزنم هیچی به بابا نگو!!!میفهمی؟ممکنه حالش بد شه...استرس و اعصاب خوردی برای خودش و اون قلب مریضش سمه!!!تو رو به خدا هیچی بهش از این حرفا نگو!اون از هیچی خبر نداره!!!

_داری نگرانم میکنی مهتا!چی شده!؟

صدام از شدت بغض میلرزه...

_ماهان قول بده به بابا چیزی نمیگی!!!

_باشه بابا!قول!بگو جون به لبم کردی!چی شده!؟

اشک هام ذره ذره سرازیر میشن....یاد باروو به قلبم چنگ میزنه...

romangram.com | @romangram_com