#انسانم_آرزوست_پارت_130


معلومه که از سردی نا بجای صدایم جا خورده...

_خوبی عزیزم؟

عزیزش!؟هه...گوشه های لب های خشکیده ی بی لبخندم کمی به سمت بالا خمیده میشه...انهم به نشانه ی تمسخر!!!

_خوبم!

_مطمئنی؟

_من نباید مطمئن باشم!!اونی که باید از حال من مطمئن میشد تو بودی!!!

_مهتا بس کن!!!این کینه رو کنار بذار!من برادرتم!ما یه خانواده ایم!!!

میخندم...اینبار صدا دار!!!

_خانواده!؟از کی؟از وقتی مامان مرد؟از وقتی بابا تنها شد؟از وقتی درد و بدبختی و بی کسی ما شروع شد؟یا از وقتی تو رفتی...از وقتی ماهان دیگه نبود...از وقتی ماهان دیگه ادم نبود!!؟؟؟

هشدار دهنده میگه:

_مهتا!!!!

صدام رو بالا تر میبرم:

_چیه!؟حقیقت تلخه نه!؟تلخه!!از زهر مارم تلخ تر!!!از تنهایی های ما هم تلخ تر!از اشک ریختن های منم تلخ تر...از دوری کشیدن های بابا هم تلخ تر...اره!؟

_مهتا بس کن!اونا مال گذشته هاست!گذشته ها گذشته!!!بس کن دیگه!

_هه...گذشته ها گذشته اره!؟پس اینو بدون ماهان!!تو برای منو بابا گذشته ای!!!پس برو!!!از زندگیه ما برو بیرون!!! برو همون جایی که بودی!برو همون خراب شده ای که بخاطرش منو بابا رو تو داغ از دست دادن مامان ول کردی به امون خدا و رفتی!برو همون جایی که بخاطرش قید مارو،خانواده امون رو،همه چیز رو زدی!!!برگرد همونجا ماهان!برگرد!!!

romangram.com | @romangram_com