#انسانم_آرزوست_پارت_124
فقط ناخن های از ته چیده شده ام رو با درد میکشم روی کاشی های کف اتاقک....از شدت درد لب پایینم رو گاز میگیرم...انقدر محکم که طعم شور و گرمای خون ، مزه ی دهان بدون رطوبتم رو تلخ میکنه....انقدر که باعث هجوم اسید معده ی خالی ام به نای و مری ام میشه...
دیگه هیچ چیز حس نمیکنم....دیگه تا اخر عمر هیچ چیز حس نمیکنم....دیگه حتی ادم هم نیستم!من دیگه هیچی نیستم!!!
نه احساسی دارم،نه قلبی،نه روحی و نه حتی جسمی!!!من دیگه حتی مهتا هم نیستم!!!!دیگه خبر نگار هم نیستم....دیگه عکاس حرفه ای هم نیستم....من دیگه حتی من هم نیستم!!!
وقتی باروو نباشه....وقتی لبخند شیرینش نباشه....وقتی گرمای کلامش نباشه....وقتی صفای وجودش نباشه....از همه بدتر،وقتی یشمی های سرسبزش نباشه دیگه دنیا رو نمیخوام... دیگه هستی رو نمیخوام....دیگه نفس کشیدن رو نمیخوام،دیگه زندگی رو هم نمیخوام!!!
خدایا نیستم کن!خدایا نابودم کن...خدایا زندگی بدون اون...زندگی بدون باروو برای من غیر ممکن نیست،به من حرامه!!!زندگی بدون حضور باروو زندگی نیست ، جهنمه!!!
_مهتا!؟
گنگ نگاهش میکنم...زبونم بند اومده...توی دهانم نمیچرخه...فلج شده...فقط نگاهش میکنم...بدون هیچ حسی!بدون هیج عکس العملی...بدون هیچ هشیاری ای!!!
_مهتا دخترم؟
سعی میکنم...سعی میکنم حرف بزنم...جیغ بکشم...گریه کنم...ولی نمیشه.... زبانم قفل شده... حنجره ام دوخته شده.... چشمه ی اشکم خشک شده...
از روی زمین بلندم میکنن...ولی من پایی که منو روی زمین نگه داشته باشه حس نمیکنم...با من حرف میزنن....ولی من گوشی برای شنیدن ندارم...
نه!!!باور نمیکنم!باور نمیکنم!!دروغه!دروغ!!!باروو نمرده!اون زنده است!اون منو تنها نمیذاره!اون تازه بمن ابراز عشق کرده....اون تازه...نه!!!باروو نمرده!اون نمرده!!
_باروو نمرده...
دکتر متوقف میشه...
_مهتا؟چیزی گفتی؟
نگاهش میکنم...با دوتا تیله ی مشکی توخالی ام...میگم توخالی چون خودم میدونم توخالی شدن....دیگه انسان نیستم که حسی درونم باشه!!!الان خالیه خالیم...مثل کامپوتری که تازه خریداری شده باشه!!!
romangram.com | @romangram_com