#انسانم_آرزوست_پارت_123


_میخوام با باروو حرف بزنم بهش بگو بیاد اتاقک!

سرباز برای چند ثانیه با نگرانی و بلاتکلیفی خیره میشه توی چشمام و بعد سریع اتاقک رو ترک میکنه...اینبار از همیشه بیشتر معتل میشم...ترس وجودم رو فرا میگیره...سرو کله ی دکتر و سرباز که پشت سرشه پیدا میشه... به سرعت عرق میکنم....انگشتام یخ میزنن....قلبم شروع میکنه به تندتر تپیدن...یعنی چی شده؟نکنه....؟نه!!!امکان نداره!!!

_دکتر!؟چی شده؟باروو چش شده؟

دکتر اخم میکنه و سرش رو پایین میندازه...نگران نگاهش میکنم....با صدای لرزون میگم:

_دکتر!!؟

_مهتا...باروو....

از لحن غصه دار دکتر بیش از پیش وحشت به دلم راه پیدا میکنه و چنگک های تیز و دردناکش رو تا مغز استخوانم گسترش میده....از شدت درد ناگهانی ناشی از فشار عصبی اخم میکنم و کمی به جلو متمایل میشم....

_باروو چی!؟چی شده دکتر؟تورو خدا بهم بگین!بهم بگین!!!!باروو....باروو مرده؟

زانو هام سست میشن...اشک به چشمام هجوم میاره...چونه ام میلرزه...نه!بارووی من..بارووی من نمیتونه بمیره...نه! هنوز خیلی زوده..هنوز امید هست!هنوز....هنوز حتی تحقیقات به نتیجه هم نرسیده!هنوز برای مردن زوده!بارووی بیچاره ی من نمیتونه مرده باشه!نمیتونه!!!

با گذر ثانیه ها کمرم بیشتر و بیشتر به زمین نزدیک میشه....این کمر زیر این بار تاب نمیاره!!!نه! زیر این بار من خم که هیچ،خورد که هیچ،نابود که هیچ،نیست میشم...پوچ میشم...نمیتونم!

_مهتا متاسفم...من...کاری ازم برنمیومد....باروو....اون...

با هر کلمه از حرف های دکتر یکی از مهره های ستون فقراتم میشکنه...هر نگاه نگرانش پتکی میشه روی سرم...هر لرزش صدایی سستی موثر تری میشه در زانوهای نا توانم....

احساس میکنم هیچ مایعی در دهانم نیست...احساس میکنم که طی ساعت ها با یک سشوار تمام اب دهانم رو خشک کرده ان....همه ی اب بدنم بطور ناگهانی توسط عرق سردی از کمرم خارج میشه....نفس هام به شماره میفتن...قفسه ی سینه ام چنان با اب و تاب بالا و پایین میشه که انگار قلبم داره درونش کشتی میگیره!!!

با چشم های گشاد شده و ناباوری در حالی که سرم رو به شدت به طرفین تکون میدم عقب عقب میرم...دیگه صدای دکتر رو نمیشنوم....نگاه های نگرانش رو نمیبینم...تماس دست حمایتگرش روی شونه هام رو حس نمیکنم....فقط اَشکال مبهم....صداهای نامفهوم....تماس های سرد!!!

به خودم میلرزم...انقدر عقب میرم تا از پشت به دیوار قطور شیشه ای برخورد میکنم...پخش زمین میشم....حتی اشک نمیریزم...حتی بغض نمیکنم....حتی احساسی ندارم!!!

romangram.com | @romangram_com