#انسانم_آرزوست_پارت_116


اینبار دیگه نه!!!دستم رو میکشم پایین پلک هام...دستم از نم اشک خیس میشه..ولی لا اقل جلوی سرازیر شدنشون گرفته میشه...فین فینی میکنم و دمر دراز میکشم روی تخت...کم کم حوصله ام توی این حبس لعنتی سر میره...

نه میخوام به رفتار یوسفی فکر کنم نه به بیماری باروو...دیگه خسته شده ام...از همه چی...از این دنیای لامروت..از این دنیای خشن...از این همه ظلم...از این همه بی انصافی!!!

خدایا...عدالتت کجاست پس؟مگه نگفتی من عادلم،مگه نگفتی؟پس کو!؟کجاست!؟اینه معنی عدالت؟اینه معنی نگاه تو به بنده ی محتاجت؟این مردم چی از بدبختی و بیچارگی کم داشتن که این اتیشو انداختی تو دامنشون!؟چرا!؟چرا این بیماری رو نصیب اونایی که لایقشن نکردی؟چرا باروو؟چرا باروو ها!؟چرا هزاران از باروو بیچاره تر؟چرا!؟

بس نیست هر چی مادرو بی فرزند و فرزند رو بی مادر کردی؟بس نیست؟خدایا همه ی اینا بس نیست؟این همه اشکی که اگر جمع میشد دنیا رو سیل میبرد بس نیست!؟اینهمه اه و ناله ای که اگر بلند میشد گوش فلک رو کر میکرد بس نیست!؟پس چرا نمیبینی؟چرا!؟

به بزرگی خودت قسم این مردم دیگه چیزی براشون نمونده برای از دست دادن...دیگه امتحانی نمونده که پس نداده باشن... فقر،گرسنگی،قحطی،جنگ،تجاوز ،آوارگی....همه چیز رو تجربه کردن...دیگه این بیماری چی بود؟به کدوم گناه؟به چه جرمی؟

نمیشه..نمیتونم...از پسش بر بمیام....سرازیر میشن...مثل همیشه اشک های لعنتیم سرازیر میشن...مثل همیشه بغض سیب شده ام کنترل شده نیست...مثل همیشه سریع میشکنه.... مثل همیشه....

موبایلم زنگ میخوره...باز هم زنگ میخوره...از روی تخت بلند میشم...دیگه جونی برام نمونده...دیگه طاقتی در وجودم نیست...

روی صفحه رو نگاه میکنم..همون شماره است...ماهانه!با خشم دستم رو روی دکمه ی پاور میذارم و خاموشش میکنم...دوباره پرتش میکنم همون گوشه و برمیگردم کنار تخت...اینبار روی زمین چمباتمه میزنم و دوربینم رو از زیر تخت بیرون میکشم...شاید از این حال و هوا کمی بیرون بیام!!!دوربین رو چک میکنم وآماده میشم برای گرفتن عکس های تازه!

***

_سلام...

دکتر لبخند میزنه...لبخندش تلخه...مثل بادام نرسیده...

_سلام.حالت چطوره؟

سری تکون میدم...بی تفاوت شانه ای بالا میندازم...

_خوبم!!

با انگش اشاره ای گذرا به بانداژ روی پیشونیم میکنه...

romangram.com | @romangram_com