#انسانم_آرزوست_پارت_114
سردم...دست خودم نیست این سردی...ناشی از بی محلی هاشه...ناشی از بی اعتنایی هاشه...ناشی از کم محبتیاشه...
چند ثانیه ای سکوت بینمون حاکم میشه...انگار هیچکدوممون حرفی برای گفتن نداره...و واقعا هم همینطوره..بعد از این همه مدت چه حرفی میتونیم با هم داشته باشیم...انگار نه انگار که خواهر و برادریم...نه!ما خواهرو برادر نیستیم...دیگه نیستیم!ما الان دیگه دو تا غریبه ایم!چی میتونه خلاف این مسئله رو ثابت کنه وقتی صدای پشت تلفن ذره ای برام اشنا نیست؟چی میتونه خلافشو ثابت کنه وقتی شنیدن این صدای مردانه ی پشت خط نمیتونه نوستالژی تمام خاطرات شیرین کودکی ام باشه!؟چی میتونه خلافشو ثابت کنه!؟
_میگم...شنیدم ایران نیستی!
_نه
لحن شوخش حتی ذره ای برام جالب و آشنا نیست:
_توام که بابا رو تنها گذاشتی!
خیلی سرد و خشک با لحنی طعنه امیز میگم:
_من هر چند روز یکبار بهش زنگ میزنم!
تلخی کلامم ازار دهنده است...ماهان هم اینو خوب حس میکنه...اه میکشه...اهی تلخ و سوزناک...
_چه خبر؟
باز هم طعنه میزنم....
_هیچی!خبر ها دست توئه!
_مهتا من...من چند روز دیگه بر میگردم...
_جدی؟چه خوب!
_فکر میکنم شنبه صبح تهران باشم!
romangram.com | @romangram_com