#انسانم_آرزوست_پارت_110


اه...لعنتی...بزرگترین جاعلان و کلاه برداران هم نمیتونستن زیر این نگاه خیره تاب بیارن!!من دروغگوی خوبی نبوده ام!هیچوقت!

_متاسفم...

چونه ام رو از دستش بیرون میکشم و سرم رو میندازم پایین...

_بخاطر زخمی شدن پیشونیت ازم عذرخواهی میکنی؟

اشک به چشم هام هجوم میارن...حالم از خودم بهم میخوره...بخاطر نا توانیم...بخاطر عجزم...بخاطر اشک های لعنتیم که همیشه دم مشکه...بخاطر استحکام و استقلالی که ندارم...بخاطر احساس احتیاجی که به کمک یه نفر دارم...حالا فرقی نداره اون یه نفر کیه...لب های یخ زده ام رو از شدت حرص روی هم فشار میدم....دکتر همچنان منتظر نگاهم میکنه...بخاطر چی متاسفم؟بخاطر دروغم؟بخاطر زخمی شدنم؟

سرم رو به معنای نه تکون میدم و با بغض میگم:

_بخاطر همه چی...

دکتر اه میکشه...دستش رو روی بازوم میذاره و میگه:

_تقصیر تو نیست مهتا!!!!هیچی تقصیر تو نیست!

بینی ام رو با صدای فرت بالا میکشم و پشت دستم رو روی گونه ی خشکم میکشم...بغض دردناک توی گلوم امونم رو بریده...سرم رو میندازم پایین...صدام میلرزه...خودم هم...

_چرا...تقصیر منه...همه چی تقصیر منه!

اه میکشم....سوزناک تر از زخم روی پیشونیم...دردناک تر از ضربه ای که خورده...و غلیظ تراز خونی که ازش ریخته....تقصیر منه!مرگ صد ها نفر از افراد کمپ تقصیر منه...مرگ اون دو تا بچه ی معصوم تقصیر منه...انتقال ویروس به این کمپ تقصیر منه...بیمار شدن باروو...حبس شدنش...حبس شدن دکتر و یوسفی و بقیه...همه و همه تقصیر منه!من!!

دکتر با غصه نگاهم میکنه...حالت نگاهش نگرانه...

_مهتا ویروس خیلی قبل تر از اومدن اون دوتا بچه به کمپ رایج شده بود...

با یاد آوردی دوباره ی دو کودک معصومی که چند روز پیش خبر مرگشان بر اثر بیماری را شنیده بودم بغضم بزرگتر میشه...

romangram.com | @romangram_com