#انسانم_آرزوست_پارت_108


یوسف از جاش تکون نمیخوره...همونطور زل میزنه بهم...با دندونای رو هم فشرده میگم:

_ازت متنفرم!!!

مشت هامو بیشترتو هم فرو میکنم...ناخن هام پوست کف دستم رو خراش میدن....مشت هامو بالا میبرم و محکم چند بار میکوبم روی سینه اش و همزمان اشک هام سرازیر میشن....با صدای بلند تری طوری جیغ میکشم که هنجره ام خراشیده میشه:

_ازت متنفـــــــــرم!!!!متنفر!!! متنفــــــــــــــــــــر !!!!!

یدفعه نمیفهمم چی میشه...چشمام بسته میشن...سرم داغ میشه...گونه ام اتیش میگیره....طعم شور اشک رو توی دهنم حس میکنم...به سمتم حجوم میاره...بازو هام رو محکم میگیره و بلندم میکنه....محکم دستامو میذارم روی سینه اش و با تمام قدرت هلش میدم...از پشت محکم میخوره به دیوار...وحشتزده و گیج از کاری که کرده خیره میشم بهش....نفس نفس میزنم....پشت دستمو محکم و با نفرت میکشم روی پیشونیم... دستم از خون تازه ی روی پیشونیم داغ میشه....حالت تهوع بهم دست میده...چهار ستون بدنم میلرزه...از خشم...از نفرت..از ترس... نمیدونم... فقط میدونم مثل یه اژدهای خشمگین میتونم تمام اطرافمو همراه با این مرد به اتیش بکشم!!!

یوسف با حیرت و نا باوری نگاهم میکنه...جیغ میکشم:

_حالم ازت بهم میخوره!میفهمی؟حالم ازت بهم میخوره عوضی!!!!

دنبالم چند قدم جلو میاد...

_مهتا...

در حالی که بی اختیار هق هق میکنم بسرعت میرم سمت در...قبل از اینکه خارج بشم بدون اینکه نگاهش کنم میگم:

_برات متاسفم!!!

به دکتر که با دقت زخم نسبتا عمیق روی پیشونیم رو ضد عفونی میکنه خیره شده ام....اخم هام در هم میره از شدت درد و سوزش عمیقی که بر اثر فشار و نفوذ الکل به درون زخمم ایجاد شده... بوی الکل و مواد ضد عفونی فضای اتاق دکتر رو در بر گرفته...

دکتر نگاهم نمیکنه...مشغول بریدن بانداژ با صدای آرومی میگه:

_هنوز نمیخوای بگی چی شده؟

سکوت میکنم...

romangram.com | @romangram_com