#انسانم_آرزوست_پارت_107
به غرورش بر میخوره...رگ گردنش متورم میشه...خون جلوی چشم هاشو میگیره....از جاش نیمخیز میشه و هجوم میاره سمتم!دستشو با خشم میاره بالا و میگیره جلوی سرم...طوری فریاد میزنه که تن و بدن منم همراه با در و پنجره ها میلرزه...
_تو کی هستی که با من اینطور حرف میزنی!؟هان!؟کی هستی؟چهار دفعه توی روت خندیده ام اینطوری برام دست گرفتی؟هان!؟تو اصلا چی هستی که به خودت جرات میدی با من اینطور صحبت کنی؟
حتی نگاهش هم نمیکنم...اینبار حق با اونه....به نقطه ای نامعلوم خیره میشم...صدای نفس های خشمگین و برافروخته اش نظرم رو جلب میکنه....طوری که انگار ناگهان به خودش اومده باشه عقب میکشه...بهم پشت میکنه و به دیوار سفید رو به روش خیره میشه...دست هاشو با کلافگی توی موهای ژولیده اش فرو میبره و با بی تابی نفس عمیقی میکشه...
در حالی که هنوز سعی میکنه موضعش رو حفظ کنه برمیگرده سمتم و اینبار با لحن آروم تری میگه:
_توی این کله ی پوکت هیچی نیست!تو یه احمقی مهتا!!!یه احمق!!این بیماری مسریه!کشنده ست!!! احمق اگه ویروسی بشی کارت ساخته است!!!میفهمی!؟میفهمـــــــی !؟
خم به ابرو نمیارم از فریاد های تکان دهنده اش...به اشکی که توی چشمای هر دومون جمع شده هم توجهی نمیکنم...دلمو میزنم به دریا...فریاد میکشم:
_من دوسش دارم!!!میفهمـــــــی!؟دوسش دارم!!!
خشکش میزنه...حالت نگاهش ترسناک میشه...اشک خشک میشه توی چشمای روشن گرد شده و از حدقه بیرون زده اش...
_چ...چی؟تو چی گفتی!؟
_همین که شنیدی!من عاشقشم!
_نه!!!نه...نه...
چند قدم عقب میره و سرشو به اینطرف و اونطرف تکون میده..وحشتزده فقط نگاهش میکنم...اشکام سرازیر میشن...
می ایسته...سرشو میگیره بالا و تو چشمام خیره میشه...با دستش عصبی موهاشو چنگ میزنه و زمزمه وار میگه:
_اون...اون سیاه پوسته!!!
ضربه ی اخر رو میزنه...اونم با جمله ای که مثل اوار رو سرم خراب میشه!!!جاری شدن اشکام شدت میگیره...صدام میلرزه...با نفرت سوزاننده ای میرم جلوش...با فاصله ی کمی خیره میشم تو صورت نفرت انگیزش...دندونام رو از شدت خشم و نفرت فشار میدم بهم...خودم میتونم بفهمم که مثل ببر زخمی ترسناک و خطرناک شده ام!!!
romangram.com | @romangram_com