#انسانم_آرزوست_پارت_101


کوله پشتیمو میندازم کنار تخت...لپ تاپ و دوربینم رو روی زمین میذارم و هلشون میدم زیر پایه های فلزی تخت و دراز میکشم...دست هامو میذارم زیر سرم و خیره میشم به سقف گچی و سفید اتاق....

***

توی تمام بخش ها سرک میکشم...هیچ خبری نیست...صدا از انتهایی ترین قسمت راهرو به گوش میرسه...دستی توی موهای فرفریم میندازم و با کش پشت سرم جمعشون میکنم...شالم رو دور کتف هام میپیچم و از سرما توی خودم فرو میرم...دلیل این سرما رو نمیفهمم!مگه اینجا سردخونه است؟

از فکرش هم تا مغز استخوانم سوزش عمیقی حس میکنم....به خودم میلرزم...سردخونه....از حالا مارو تو سردخونه حبس کردن!!!

میرسم به ته راهرو....5در فلزی بازه....و این یعنی 5 بخشِ پُر!!!و این یعنی بالغ بر 120 نفر جمعیت!!!یادمه دکتر گفت تعدادمون زیاد نیست!!!؟

وارد یکی از بخش ها میشم....اخرین بخش سمت چپ!صدای جر و بحثی میشنوم...احساس میکنم موضوع بحث خودمم...چون اوایی شبیه اوای اسمم از میان صداها و اصوات نامعلومی که در سالن خالی پیچیده اند میشنوم...لبخند بی رمقی میزنم...جر و بحث بین دکتر و یوسفیه!!! تنها ایرانی های کمپ!!!خوش بحال پریسا که قبل از بسته شدن خطوط هوایی فرار کرد!!!

به محض دیدن من ساکت میشن...در سکوت مطلق ناگهانی فضای اتاق چند قدم شمرده و آرام به جلو بر میدارم...صدای خسته اش اینبار نامم را خالی از هرگونه تحقیر و تمسخر صدا میزنه...

_مهتا!

بی تفاوت نگاهش میکنم...چهره ی خسته اش نشان از بی خوابی های متوالی میده...چشم های گود افتاده اش...گونه های ملتهبش،ریش های بلند و اصلاح نشده اش!!!

_به خودت بد کردی دختر!همون روزای اول باید مثل خانم قائمی برمیگشتی ایران!!!خودتو نابود کردی....با دست خودت خودتو کشتی!

چند قدم بهم نزدیک میشه...

_چقدر بهت گفتم نکن...اینجا جای بی گدار به اب زدن نیست...اینجا جای بی ملاحظگی کردن نیست...اینجا جای بی احتیاطی و سرکشی کردن از قوانین نیست!!!چقدر گفتم مهتا...چقدر؟!

در کمال تعجب صداش درد داره...یه درد بزرگ....یه درد محسوس....بدون هیچ حرفی سرم رو پایین میندازم...

_خودت کردی مهتا!!!خودت کردی و اشتباه کردی....به قیمت از دست دادن جونت تموم شد...خودتو با دستای خودت کشتی مهتا!

اخم در هم کشید و زیر لب چیزی زمزمه کرد که اخم هایش را بیشتر در هم کشید...نفهمیدم....شاید هم فهمیدم و خودم رو به نفهمی زدم....

romangram.com | @romangram_com