#الهه_شرقی_پارت_9

عروس و داماد پس از آنكه عروس خانم چندين بار خواهر زاده اش را بوسيد، از كنار ميز آنها رد شدند. كيميا آهسته از فتانه پرسيد:

- مگه عمو نگفته بود خانمش ايرانيه...؟ مادر بزرگشون ايراني بوده.

فتانه شانه هايش را بالا انداخت و پاسخ داد:

- چه مي دونم. اينا كه همه اسماشون خارجيه!

كيميا زير چشمي نگاهي به رابين انداخت و گفت:

- اينم كه صليب گردنشه... چه جور مسلمونيه!؟ اون موقع كه عمو زنگ ميزد خونه ما و بابا مخالفت مي كرد مي گفت دختره ايرانيه، مسلمونن و از اين حرفا، حالا چه طور شده؟

- كيميا تو راستي حرفاي عمو نادر رو باور كردي؟ مگه نگفته بود يه فارسي اي حرف مي زنه كه نگو، اين قدر خوشگله كه حساب نداره، پس كو؟ چرا به چشم ما نمياد؟ مي دوني به نظر من خواهر زاده اش رو مي گرفت خيلي بهتر بود.


romangram.com | @romangram_com