#الهه_شرقی_پارت_63

- عمو جون، تهرون رو بار كردي آوردي؟

كيميا لبخندي زد و پاسخ داد:

چي بگم... مادر ها رو كه خودتون بهتر ميشناسيد!

با ياد آوري نام مادر، باز شديداً احساس دلتنگي كرد و بي اختيار اشك در چشمانش حلقه زد. آقاي توكلي نگاهي پدرانه به او كرد و گفت:

- چيه دخترم، از همين حالا؟

كيميا به سرعت گوشه چشمهايش را پاك كرد و لبخندي ساختگي زد و گفت:

- نه... نه. چيز مهمي نيست.


romangram.com | @romangram_com