#الهه_شرقی_پارت_61
- كمك مي خواين؟
كيميا لبخندي زد و باز تشكر كرد و پس از پرداخت كرايه و انعام به راننده به سختي چمدانهايش را به سوي ساختمان منزل آقاي توكلي كشيد. چند لحظه اي ايستاد و نگاهي خريدارانه به ساختمان منزل دوست پدر كرد كه هيچ تفاوتي با صدها خانه داخل آن خيابان نداشت. همان نماي قديمي با پنجره هاي كوچك كه پشت آنها پر بود از گلدانهاي گل. بعد دستش را روي زنگي كه نام توكلي بر آن نوشته شده بود، فشرد و در دل آرزو كرد كه منزل صاحبخانه در طبقه چهارم اين ساختمان قديمي و دود خورده نباشد. چند لحظه بعد صداي مردي را شنيد كه به فرانسه نه چندان خوب سؤال كرد:
- كيه؟
كيميا از همان لحظه اول با اشتياق به زبان فارسي پاسخ داد:
- سلام آقاي توكلي. منم كيميا دختر آقا كمال. فكر كنم پدر قبلاً باهاتون صحبت كرده بود.
صدا دوباره و اين بار به فارسي مشتاقانه گفت:
- سلام خانم. خيلي خوش اومدين. بفرمائين بالا.
romangram.com | @romangram_com