#الهه_شرقی_پارت_57
فتانه در ميان گريه، بريده بريده گفت:
- دلم برات خيلي تنگ مي شه.
كيميا لبخندي زد و پاسخ داد:
- منم دلم براتون تنگ مي شه. براي همه تون.
و بعد با پسر عموها و پسر عمه ها و بقيه خداحافظي كرد و به سوي سالن كنترل بليط حركت كرد. خشايار هر دو چمدان را به دست گرفت و ساك دستي كيميا را روي شانه انداخت. كيميا تشكر كنان گفت:
- خودم مي برم.
خشايار لبخندي زد و گفت:
romangram.com | @romangram_com