#الهه_شرقی_پارت_56

- تو هم هر وقت واسه درس خوندن خواستي بري، برو ولي واسه قرتي بازي من پول بده نيستم.

الهام پشت چشمي نازك كرد و پاسخ داد:

- اونايي هم كه مي رن واسه درس خوندن، اسمش درسه، قرتي بازي هاشونم مي كنن.

قبل از آن كه كيميا فرصتي براي پاسخ بيابد،بلندگو بار ديگر شماره ي پروازش را اعلام كرد و كيميا به ناچار آماده ي خداحافظي شد. پيش از همه مادرش را بوسيد. مادر چند لحظه اي او را در آغوش فشرد و به تلخي و با صداي بلند گريه كرد. گريه مادر آنچنان سوزناك بود كه اشك زن عموها و خاله را هم درآورد. حتي پسرها هم پنهاني گوشه مرطوب چشمهايشان را پاك كردند. بعد نوبت پدر شد. كيميا به زحمت خود را از آغوش مادر بيرون كشيد و چشمان خيسش را روي شانه هاي مردانه پدر فشرد. كمال بي هيچ خجالتي با صداي بلند گريه مي كرد. پس از پدر، عمو ناصر، كيميا را در آغوش كشيد و باز صداي گريه بلند شد. كيميا كمي خود را عقب كشيد و گفت:

- گوش كنيد. نگفتم نيايد فرودگاه؟ از خداحافظي اشك آلود هيچ خوشم نمياد. دلم نمي خواد وقتي خاطره ي امروز رو تو ذهنم مرور مي كنم، ياد اشكهاي شما بيفتن. تو رو خدا بخنديد.

همه با سرعت اشكهايشان را پاك و سعي كردند لبخند بزنند. كيميا به طرف عمو بهرام رفت و با او و سپس عمع مليحه خداحافظي كرد. بعد از آن نوبت خاله و زن عمو ها رسيد. سپس چند لحظه اي رو به روي آقاي الوند و احسان خان ايستاد و با آنها نيز خداحافظي كرد و بعد نوبت به جوانها رسيد. آنها دور كيميا حلقه زدند. فتانه با وجود توصيه هاي كيميا خود را در آغوش او انداخت و با صداي بلند گريه كرد. كيميا در حالي كه او را نوازش مي كرد گفت:

- آروم باش فتانه جون. خواهش مي كنم.


romangram.com | @romangram_com