#الهه_شرقی_پارت_50

- چشم مادر جون. با اين دفعه شد هزار و صد و بيست و پنج مرتبه. چقدر مي گين؟

كمال در حالي كه به داخل پاركينگ فرودگاه مي پيچيد، با خنده گفت:

- مي ترسه يادت بره باباو هي تأكيد مي كنه.

- خب من مي گم شايد...

- بله مادر جون. مي دونم. شما مي گيد شايد هوا سرد باشه، من بايد لباس گرم بپوشم. باور كنيد فهميدم.

هر سه نفر به خنده افتادند و اختر خانم در حالي كه به كيميا چشم غره مي رفت گفت:

- آتيشپاره ي ورنپريده! حالا ديگه منو مسخره ميكني؟


romangram.com | @romangram_com