#الهه_شرقی_پارت_48
- اينم از فرودگاه.
باز سايه هايي از وحشت و اضطراب چشمان مادر را تيره كرد و با صدايي لرزان گفت:
- چقدر زود رسيديم.
- چيه مامان؟ اميدوار بودي دو، سه سال تو راه باشيم؟
لحظه اي وحشت و مهر مادري درهم آميخت و اختر نگران و مضطرب بي اختيار پرسيد:
- يعني حالا واقعاً تو بايد بري؟
همسر و دخترش با تعجب به او نگاه كردند. كمال بلافاصله گفت:
romangram.com | @romangram_com