#الهه_شرقی_پارت_47
لحظه اي سكوت برقرار شد. كيميا براي آن كه جوّ خشك حاكم بر جمع را بشكند، لبخندي زد و گفت:
- فكر نكنم وقتي رئيس جمهور بخواد بره يه كشوره ديگه اينقدر مشايعت كننده داشته باشه كه من دارم. تقريباً همه فاميل اومدن، حتي اونايي كه چشم ديدن منو ندارن.
مادر خنده اي كرد و گفت:
- كور شه هر كي چشم نداره دختر منو ببينه.
كيميا خنده ي بلندي سر داد و گفت:
- مادر از اين نفرينها نكن، وگرنه براي برگشتنم نيمي از فاميل با عصاي سفيد ميان فرودگاه ها.
اين بار كمال هم با صداي بلند خنديد و بعد گفت:
romangram.com | @romangram_com