#الهه_شرقی_پارت_46

- نه دخترم. اجازه بده گريه كنم. چندين ماهه كه اين بغض لعنتي توي گلوم مونده. حالا بذار لااقل به بهونه رفتن تو هم كه شده عقده هامو خالي كنم.

كيميا آهسته گفت:

- من از شما دلخور نيستم.

كمال در ميان گريه به تلخي لبخند زد و گفت:

- مي دونم دخترم. روح تو بزرگتر از اونه كه نبخشي. ولي هرگز خودم رو نمي بخشم. چطور فراموش كنم كه زندگي تنها دخترم رو با ندونم كاري تباه كردم.

كيميا لبخندي از سر بي تفاوتي زد و پاسخ داد:

- اين چه حرفيه؟ من تو اون زندگي چيزي نداشتم كه از دست بدم. الان هم مي رم كه يه زندگي تازه بسازم. مسبب بدبختي منم هيچ كس نيست جز تقدير شومم. من هيچ گله اي از هيچ كس ندارم. نه از اردلان، نه از شما و نه از هيچ كسه ديگه.


romangram.com | @romangram_com