#الهه_شرقی_پارت_45

- اگه مشكلي برات پيش اومد بهمون زنگ بزن. حواست باشه آدرس آقاي توكلي رو گم نكني ها. توكلي از دوستاي خيلي خوب منه، هر كاري از دستش بر بياد برات انجام ميده. هر وقت هم كه تونستي بيا و بهمون سر بزن. فكر هزينه ي رفت و آمدت هم نباش.

كيميا در آينه نگاه غم آلود پدر را ديد. لبخندي اطمينان بخش زد و گفت:

- حيالتون راحت باشه كه من از شما فرار نمي كنم. مي رم كه درس بخونم. هر وقت هم كه تونستم بهتون سر مي زنم.

كمال نگاهي از سر ناباوري به دخترش كرد و گفت:

- ما فقط خوشبختي تو رو مي خوايم. گرچه تو بعد از اشتباه بزرگي كه من در مورد ازدواجت با اردلان مرتكب شدم ديگه به من به چشم يه پدر نگاه نميكني، ولي براي من تو هنوزم دختر گلم هستي، يكي يكدونه و عزيز.

كيميا پاسخي نداد، ولي لحظه اي بعد صداي گريه پدر در فضاي بسته ماشين پيچيد. كيميا دستش را رو ي شانه ي او گذاشت و در حالي كه شانه اش را مي فشرد، گفت:

- تو رو خدا گريه نكن بابا.


romangram.com | @romangram_com