#الهه_شرقی_پارت_33

- گوش كن كاوه جان، تو بهتره فقط براي زندگي خودت تصميم بگيري و به ديگران هم كاري نداشته باشي. من به اندازه ي كافي براي خانواده ام فداكاري كردم. بهتره به حاي نصيحت كردن من، دست اون شازده خانم رو بگيري و سري به خانوادت بزني. تو اگه واقعاً تا اين حد كه نگران اونا هستي، حداقل نه سالي يكبار، دو سال يكبار بهشون سري بزن.

- من اينجا گرفتارم دختر. تو كه اونجا هستي ولشون نكن برو. تو نمي دوني مادر و پدرمون چقدر ناراحتن. حق هم دارن اگه تو بري، حسابي تنها مي شن.

- خب اينكه مشكل بزرگي نيست آقا. تا حالا من پيششون بودم، حالا تو بيا.

- اين چه حرفيه؟ خودت خوب مي دوني كه من نمي تونم بيام. من اينجا خونه زندگي دارم. تو كه بيخود و بي جهت مي خواي خودت رو آواره كني، اين كار رو نكن. تو چطور مي خواي چند سال تك . تنها تو يه مملكت غريب زندگي كني؟ اصلاً رفتن تو به فرانسه درست نيست. من اگه جاي پدر بودم، هيچ وقت اين اجازه رو بهت نمي دادم.

كيميا با عصبانيت فرياد كشيد:

- اولاً من از كسي اجازه نگرفتم كه بخواد بده يا نده، ثانياً چطور واسه خودت خوب بود واسه من ايراد داره؟

- تو چرا نمي فهمي؟ واسه ي من اين چيزا عيب نيست. من مَردم ولي تو يه زني، اونم يه زن مطلقه.


romangram.com | @romangram_com