#الهه_شرقی_پارت_32
- نه به اون نحو كه شما فكر مي كنيد. منظورم اينه كه ترك دنيا كنه. شما باورتون مي شه اونم تو يه كشور آزاد بدون مزاحم...
كيميا كه تحملش را از دست داده بود با عصبانيت تقريباً فرياد كشيد:
- ساكت شو. به تو هيچ ربطي نداره كه من مي خوام چيكار كنم. من براي خودم زندگي مي كنم.
و بعد از جا بلند شد. الهام خنده اي كرد و گفت:
- چي شده؟ چرا عصباني شدي؟ باهات شوخي كردم. بي جنبه، واقعاً كه... مي دوني كيميا بهت برنخوره، ولي با اين اخلاقي كه تو داري اگه منم جاي اردلان بودم، همون كاري رو مي كردم كه اون كرد.
بغض راه گلوي كيميا را سد كرد. نگاهش هاله اي از غم در خود گرفت و بي آن كه پاسخي بدهد از ميز آنها دور شد.
***
romangram.com | @romangram_com