#الهه_شرقی_پارت_18

- كي مي خواد بره سوربن؟

فتانه بلا فاصله پاسخ داد:

- كيميا خانم، دانشجوي ترم آينده ي دانشگاه سوربن.

رابين چند لحظه اي به كيميا نگاه كرد، بعد لبخندي پر شيطنت زد و نگاهش را از او برگرداند. كيميا كه اصلاً متوجه منظور رابين نشده بود، با تعجب به او نگاه كرد، ولي او هيچ عكس العمل ديگري از خود نشان نداد.

وقتي بچه ها از ميز دور شدند، كيميا جهت صندلي را طوري تغيير داد كه آنها را نبيند. حالا او، رابين و اشكان تنها بودند. رابين خلاف آنچه به الهام قول داده بود، اصلاً تماشاگر خوبي نبود و بي هيچ توجهي به بچه هها با اشكان مشغول صحبت بود. در همان حال آقاي الوند پدر اشكان به ميز آنها نزديك شد. او با همان نگاه مهربان هميشگي، چند جمله اي با كيميا صحبت كرد و بعد به اشكان گفت:

- بابا، پاشو ماشينت رو از سر راه بردار. آقاي مرتضوي مي خواد بره بيرون كار داره.

اشكان بلافاصله از جا برخاست و با گفتن جمله ي (( معذرت مي خوام، الان بر مي گردم))، همراه آقاي الوند به طرف در باغ رفت.


romangram.com | @romangram_com