#احساس_من_پارت_98


- بشین باهات کار دارم .

- من هیچ حرفی با یه آدم نامرد مثل تو ندارم .

- توروخدا یواش تر حرف بزن . ببین من باید باهات حرف بزنم.

- گفتم که حرفی ندارم .

- ولی من دارم

گارسون در حالیکه با تعجب به ما نگاه می کرد و اومد و قهوه و کیک رو روی میز گذاشت .

- دستمو ول کن می خوام برم .

- تا حرفامو نشنوی نمیذارم بری .

- مگه کَری می گم حرفی ندارم .

با خشونت دستمو از توی دستش بیرون کشیدم و به طرف صندوق رفتم و پول قهوه و کیک خورده نشده رو حساب کردم بعد هم با بی اعتنایی نسبت به آرتین از کافی شاپ بیرون اومدم. پشت سرم می اومد.

- خواهش می کنم یه لحظه صبر کن ،بابا باهات کار دارم بی انصاف. وارد کوچه ای که ماشینمو پارک کرده بودم شدم و به طرف ماشینم رفتم. درو باز کردم خواستم سوار شم که درو بست .

- باور کن فقط یه لحظه یه لحظه باهات کار دارم .

- چیه ...دیگه چی می خوای؟ زود بگو باید برم .

- غزال منو ببخش من ...من اشتباه کردم.

با طعنه گفتم : جدا ....چه زود به این نتیجه رسیدی!

- ببین من اون موقع تو شرایط خوبی نبودم . من دربارت اشتباه کردم و حالا می خوام جبرا...

- بس دیگه این بچه بازی هارو تموم کن دیگه داری حوصلمو سر می بری. من دیگه با تو ،با کسی که فقط به قصد به دست آوردن کارخونه پدرم بهم نزدیک شد ،با کسی که مثل یه آشغال از زندگیش پرتم کرد بیرون کاری ندارم. دستتو بردار می خوام برم .


romangram.com | @romangram_com