#احساس_من_پارت_9

- اون که تهرانه، الان رو بچسب .

-واقعا که!

- اونجارو ...

به جایی که اشاره کرد نگاه کردم . دو تا پسر تقریبا هم قد با یه دختر که کمی ازشون کوتاه تر بود به طرف نبات خانم و آقای شریف و بابا رفتن و هرکدوم تو بغل یکی جا گرفتن.

بهرام : این دوتا که زن نداشتن ببینم نکنه آنا خواهرشونه ؟

-تو ازکجا می دونی؟

- می دونم دیگه

- خاک به سرم ،نگاه کن دختر رو چجوری رفته تو بغل بابا !

- ببین تورو خدا این خارجیها چطور فرهنگ مارا زیر پاشون له می کنن . من که روم نمیشه به این صحنه نگاه کنم.

-گمشو، نیست تو خودت بلد نیستی.

- معلومه که بلد نیستم ، تو درباره آقا داداشت چی فکر کردی؟ ببینم تو تا حالا پسر پاک تر از من تو زندگیت دیدی ؟

-می گم ولی بهرام اون پسره هست پالتو قهوه ای تنشه ...

- خب، اینا که دوتاشون پالتوهاشون شکل همه!

-اون که عینکیه .

- خب؟

- خیلی جنتلمنه ، خیلی خوشم اومد ازش . ببین شاید بخوام به پیشنهاد نبات خانم درست و حسابی فکر کنم .

- این چه وضعه حرف زدنه ، نمی دونی من غیرتیم ؟!

- آره خیلی ، اصلا من کشته همین غیرتتم آق داداش .

romangram.com | @romangram_com