#احساس_من_پارت_8


بابا : ببینید بچه ها شما که می دونید من و شریف از قدیم الایام با هم رفیق بودیم . مادر خدابیامرزتون با نبات خانم دوست صمیمی بودن. شما اون موقع خیلی بچه بودید یادتون نمیاد . از وقتی مادرتون فوت کرد رابطه این دوتا خانواده کمتر و کمتر شد تا اینکه دیگه کلا قطع شد . همون موقع ها هم شریف سه تا بچه هاشو فرستاد خارج پیش برادرش و وقت نشد شما بچه ها با هم آشنا بشید البته اون سه تا کاملا منو می شناسن و اون چند باری هم که من رفتم انگلیس می رفتم پیش اونا . خیلی دوست داشتم دخترشونو برای بهرام بگیرم ولی خب قسمت نشد .حالا انشالا فرصتی پیش بیاد ...

بهرام حرف بابا رو قطع کرد :

- بله انشالا یه فرصتی پیش بیاد(با دست به من اشاره کرد ) این ترشیده رو بچپونیم بهشون.

-بهرام به خدا بلند میشم می زنم...

بابا :بچه ها شریف و زنش دارن میان.

هم من هم بهرام به پشت سرمون نگاه کردیم . بله جناب شریف و ملکه شون تشریف فرما شدن . نمی دونم چرا زیاد از این نبات خانم خوشم نمیاد ،نه که بد باشه ها نه، اتفاقا خیلی هم مهربونه ولی یه جوریه خیلی حرف میزنه . بابا به سمتشون رفت . بهرام هم از جاش بلند شد و پوست آبمیوه ها رو توی سطل آشغال ریخت و رو به من گفت:

- چرا نشستی، پاشو دیگه .

-اه اه باز دوباره این نبات خانم پیداش شد . وای بهرام اصلا حوصلشو ندارم.

آقای شریف و نبات خانم اومدن به سمتمون . نبات خانم تا چشمش به من خورد همچین منو بغل کرد و فشارم داد که احساس کردم الان از حال میرم .

نبات : وای ماشالا ماشالا، بزنم به تخته روز به روز خوشگل تر میشی غزال جون . کی میشه من تو رو کنار پسرم ببینم ، عزیز دلم.

اولش از تعریفش نیشم تا بنا گوش باز شد ولی بعدش وقتی اسم پسرشو آورد خندمو جمع کردم . بهرام زیر زیرکی پوزخند زد. منم برای اینکه از حرف های نبات خانم راحت شم با آقای شریف سلام و احوالپرسی کردم . همون موقع بالاخره بعد از این همه تاخیر اعلام کردن بالاخره هواپیمای فرزاندان خاندان شریف تمرگید روی زمین . خداروشکر که این نبات خانم تا فهمید پسران برتر از گلش اومدن دست از سر کچل من برداشت و رفت . بابا و آقای شریف هم به دنبالش رفتن . بهرام ولی کنار من ایستاد .

بهرام :نمی دونی وقتی از دست این نبات خانم حرص می خوری چقدر بامزه میشی .

-اقا بهرام میشه شما اظهار نظر نفرمایید .

- نخیر ، نمی دونم حالا تو رو واسه کدومشون می خواد. واسه آرتین یا اون یکی آرسان.

-میشه حرف نزنی .

- شانس نداریم که، چی میشد خواهرشونم باهاشون می اومد بلکه بخت ماهم باز شه.

-بهرام انقدر حرف مفت نزن . چش سفید مگه تو خودت نامزد نداری؟!


romangram.com | @romangram_com