#احساس_من_پارت_10
بعد از چند لحظه بالاخره همه از بغل هم بیرون اومدن. همون موقع بهرام دست منو گرفت و به طرف اونا کشوند . حالا که نزدیک تر میشدیم قیافشون واضح تر می شد . نه واقعا جنتلمن بود ، وقتی رسیدیم با هم سلام کردیم . آقای شریف با دست به دو بچه هاش اشاره کرد :
- معرفی می کنم پسرام آرتین و آرسان ( بعد به سمت اون دختر اشاره کرد) و ایشون هم دخترم آنا که قرار بود چند وقت دیگه بیاد (بعد هم به من و بهرام اشاره کرد)ایشون هم آقا بهرام و غزال خانوم.
منو آنا همدیگرو بغل کردیم و پسرا هم به هم دست دادن و ابراز خوشبختی کردن. بعد از اون همون خوشتیپه که فهمیدم اسمش آرتینه دستشو به طرفم دراز کرد .
آرتین :پس اون غزال خانومی که مامان انقدر ازش تعریف می کرد شمایید !
لبخند زدم و دستمو تو دستش گذاشتم و لبخند زدم .
نگاهم به اون یکی افتاد ،نمی دونم چرا این اخماش تو همه ؟ ! اصلا چرا اینطوری به من نگاه می کنه؟! خیلی رسمی سلام کرد و من هم مثل خودش جوابشو دادم .
بعد از اینکه از فرودگاه بیرون اومدیم چون نزدیک ساعت 3بود به پیشنهاد بهرام رفتیم رستوران . توی رستوران آنا کله منو به کار گرفت . والا ما شنیده بودیم ایرانی های که میرن اونور آروم و سربه زیر می شن ،حالا چطور آنا اینطوری در امده خدا داند . بابا و آقای شریف هم که طبق معمول بحث بازار صادرات و واردات راه انداخته بودن . نبات خانم هم داشت تو گوش اون برج زهرمار حرف میزد . آرتین و بهرام هم که خنده بازار راه انداخته بودن . بعد از چند دقیقه آرتین آروم به آنا گفت:
- آنا جون جاتو با من عوض می کنی عزیزم ؟
آنا- وا واسه چی؟
- هیچی فقط یه چند لحظه می خوام غزال خانمو ازت قرض بگیرم .
یه نگاه به بهرام انداختم تا ببینم بالاخره غیرتش می جوشه یا نه که دیدم نخیر تازه از اینکه آنا کنارش میشینه خیلی هم خوشحاله . آنا جاشو با آرتین عوض کرد . حالا آرتین کنار من و آنا هم کنار بهرام نشسته بود.
آرتین : ماشالا شما چقدر خوش جذابید .
با تعجب بهش نگاه کردم
-ببخشید !
- منظورم این که ...این که خیلی چهره زیبایی دارید . شبیه این نقاشی های مینیاتورید.
-بله، مرسی از تعریفتون .
- تعریف که نیست ، واقعیته !
romangram.com | @romangram_com