#احساس_من_پارت_89

آنا : ببین غزال من پایین منتظرتم .

گوشی رو قطع کرد

دایی: تو چته ؟ چرا رنگت پریده ؟

با من و من گفتم:

- من ...من هیچی !

- با کی حرف میزدی؟

- یکی از دوستام بود ...دایی من باید برم کارخونه چیزامو بردارم .

- پس صبر کن منم حاضر شم باهات بیام !

-نه، نه نمی خواد خودم میرم .

- خب می خوام بیام آرسانو ببینم !

- حالا وقت زیاده، شما امروز استراحت کن منم میرم زود میام.

- یعنی چی ؟ گفتم می خوام بیام بگو چشم. چرا انقدر بهونه میاری؟

- اخه دایی می دونی ...انا اومده دنبالم ،می خوام با آنا برم .

- خودش بود زنگ خونه رو زد، نه ؟

- آره

کمی مکث کرد و بعد با خونسردی گفت :

- باشه اشکالی نداره همه با هم میریم.

- چی؟!

romangram.com | @romangram_com