#احساس_من_پارت_88


- مگه کری می گم جلو آپارتمانتم درو باز کن .

با حرص گفتم :

- دِ آخه تو واسه چی بلند شدی اومدی اینجا؟

- وا پناه بر خدا ،خب دلم خواسته !

دایی از اتاق بیرون اومد از قیافش معلوم بود از خواب پریده:

- کیه این وقت صبح ؟ چرا آیفونو جواب نمی دی ؟

قبل از اینکه بتونم کاری کنم دایی گوشی رو برداشت:

- کیه ؟

آنا از پشت تلفن گفت:

- این دیگه کیه غزال؟

دایی: چرا جواب نمیدی مردم آزار ؟

گیج شدم:

- آنا دایی رسوله!

با صدای بلند گفت:

- چی گفتی رسوله؟

دایی بعد از چند بار گفتن کیه گوشی رو با عصبانیت سرجاش گذاشت و اومد توی آشپزخونه :

- این وقت صبح این جا چه خبره ؟ راستی داری با کی حرف می زنی؟


romangram.com | @romangram_com