#احساس_من_پارت_84


- نمی تونم ،نمی تونم به قولم عمل کنم. تو مال منی می فهمی، مال من! نمیذارم دست هیچکس بهت برسه هیچکس. بهتره اینو بفهمی از من نمی تونی فرار کنی بهتره قبول کنی الان زنمی .

***

باصدای زنگ در به خودم اومدم نگاهی به ساعت روی دیوار انداختم ساعت دقیقا 11 بود از روی مبل بلند شدم و به طرف آیفون رفتم

- کیه ؟

- مهمون نمی خوای صاحبخونه؟

با شور و شوق گفتم: دایی رسول تویی ؟!

- آره خودمم بابا ،درو باز کن بارون حسابی خیسم کرده.

درو باز کردم گوشی رو سرجاش گذاشتم با خوشحالی پریدم در آپارتمانو باز کردم . چند دقیقه ای طول کشید تا در آسانسور باز شد . تا پاشو از آسانسور بیرون گذاشت پریدم بغلش .

- وای رسول باورم نمیشه اومدی اینجا.

- خیلی خوب بابا حالا تو هم لهم کردی. برو عقب ببینم دختر لوس .

از بغلش بیرون اومدم :

- خوشم میاد هنوز عوض نشدی ،همونطوری گند دماغ و غیر قابل تحملی !

خندید :

- خیلی خوب حالا بیا کمکم کن چمدونامو بیارم داخل .

نگاهی به چمدوناش انداختم:

- هوی چه خبره، مگه قراره چند روز اینجا پلاس باشی برداشتی این همه وسایل با خودت آوردی ؟!

- بذار بیام داخل عرقم خشک بشه بعد دونه دونه چشمه های مهمون نوازیتو رو کن .


romangram.com | @romangram_com