#احساس_من_پارت_82


- خیلی خوب بابا ببخشید چه زود بهت برمی خوره حالا...اصلا این دایی بد عنق من پیشکش تو، راحت شدی حالا ؟

خندید :

- راستی آرسان کجاست؟

- رفته بیرون .

- رابطتون چطوره ؟ با هم کنار اومدید ؟

نفسمو پر صدا بیرون دادم :

- نمی دونم ...واقعا نمی دونم

- خیلی خوب دیگه مزاحمت نشم .

- برو به سلامت، امروز ظهر هم بهت خوش بگذره خداحافظ .

گوشی رو قطع کردم و اومدم پایین بی هدف شروع به طی کردن عرض سالن کردم. باید یه فکر اساسی میکردم هنوز باورم نمی شد آرسان بهم علاقه داره، پسری که هر روز با یه دختر بود اصلا قابل اعتماد نبود . باید راضیش می کردم همه چیز رو تموم کنه . دیگه بیشتر از این نمی تونستم ادامه بدم، ظرفیتم پر شده بود . هنوز احساسی رو که به آرسان داشتم درک نمی کردم. یه وقت هایی تنفر، یه وقتایی دوست داشتن . خودمم نمی دونستم چم شده . بعد از چند ساعت صدای ماشین اومد . از سالن بیرون اومدم آرسان ماشینو آورده بود داخل . مش صفر زیر بغل ملوک خانمو گرفته بود . به طرفشون رفتم ملوک خانم با دیدن من لبخند روی لبش آورد :

- خوبی ملوک خانم ؟

ملوک : الهی شکر خانم بهترم ،ببخش توروخدا شما رو هم نگران کردم .

- این حرفا چیه می زنی ملوک خانم ؟!

آرسان اومد جلوم نگام بهش افتاد .

آرسان :مش صفر ملوک خانمو ببر تو اتاقتون استراحت کنه ،خودتم بمون پیشش استراحت کن دیشب تا حالا بیدار بودی .

صفر : آخه ناهار آقا....

- نگران نباش بالاخره از گشنگی که نمی میریم برو مش صفر برو.


romangram.com | @romangram_com