#احساس_من_پارت_80
- هیچی...یعنی ...یعنی نمی دوستم باید چی بگم فقط سلام و احوالپرسی کردم و...
- خب بقیش؟
- قرار گذاشتم بریم امروز با هم رستوران ناهار بخوریم ؟
-به به، پس آقا رسول جنابعالی هم بله ؟
- اتفاقا بنده نخیر، من نیتم پاکه دختر جون.
- دایی ولمون کن یعنی من باید باورم بشه جنابعالی با اون همه ادعا و اون انگشتر عقیق و اون دکمه یقه تا آخر بسته شده عاشق یه دختری مثل آنا شدی ؟
- اشکالش چیه؟
- سرتا پا اشکاله حاج آقا تو و آنا یه دنیا با هم فاصله دارید .
- عشق که این چیزا سرش نمی شه.
با خنده گفتم:دایی می بینم حسابی راه افتادی!
- مسخره می کنی ؟
- من غلط بکنم آقا، من فقط می خوام بهت بگم اگه واقعا عشقی هم هست همین الان جلوش رو بگیر تو و آنا خیلی با هم فرق دارید.
- تو نگران نباش وقتی ازدواج کردیم تیپ و قیافشم عوض میشه.
- خیلی خوب بابا اصلا هرکاری می خوای بکنی بکن . فقط خوب فکراتو کن که بعد پشیمون نشی کاری بامن نداری ؟
دایی-نه به آرسان هم سلام برسون خداحافظ.
قبل از اینکه گوشی رو قطع کنم چیزی به خاطرم اومد:
-راستی رسول تو شماره آنا رو از کجا آوردی ؟
romangram.com | @romangram_com