#احساس_من_پارت_79
- کجا مگه خودت گرسنه ات نیست ؟بیا یه چیزی بخور .
- مگه واست مهمه!؟
شونه ای بالا انداختم:
- نه همینطوری گفتم، هرجور راحتی .
- من باید برم بیمارستان پیش مش صفر و زنش تو هم صبحونتو خوردی برو تو اتاق استراحت کن ،خداحافظ.
- خداحافظ
آرسان از ویلا بیرون رفت . منم برگشتم تو اتاق بی حوصله و کسل بودم . گوشیمو برداشتم دایی چند بار زنگ زده بود شمارشو گرفتم .
دایی:بله ؟
- به به سلام عرض شد حاج اقا
دایی: علیک سلام هیچ معلومه دختر تو کجایی؟ می دونی چند بار زنگ زدم چرا گوشیتو بر نمی داشتی؟
-داشتم صبحونه می خوردم ببخشید .
- خدا ببخشه خب چه خبر خوش می گذره شمال؟
- ای بدک نیست تو چیکار می کنی ؟
دایی: غزال من بهش زنگ زدم .
صاف سرجام نشستم
- به کی زنگ زدی؟
- به آنا خانم..
- به به چشم و دلم روشن ،می بینم که مزاحم دختر مردم هم میشی ... خب حالا چی بهش گفتی؟
romangram.com | @romangram_com