#احساس_من_پارت_77
دست از کار کشید و با تعجب به من نگاه کرد
- خوبی؟
-نه خوب نیستم شما هم بهتره به جای بازجویی یه چیزی بدی من بخورم .
روی صندلی نشستم به سرعت همه چیز رو روی میز چید و خودش هم روبروم نشست .
-.کی برمیگردیم ؟
زل زد بهم. به چشماش نگاه کردم خستگی و بی خوابی از چشماش می بارید.
- کجا برگردیم ؟
- شیراز می خوام زودتر مقدمات طلاق رو فراهم کنی.
تکه ای نون برداشت و کمی پنیر و گردو روش گذاشت و به طرف من گرفت.
- من که نمی فهمم تو چی می گی؟ حالا بیا فعلا اینو بخور تا بعد .
- من خودم دست دارم و می تونم واسه خودم لقمه بگیرم . جواب منو بده.
لقمه رو جلوی من گذاشت.
- عزیزم من که دیشب بهت گفتم نمی خوام طلاقت بدم .
- تو که به اون چیزی که می خواستی رسیدی دیگه چرا این مسخره بازی هارو تموم نمی کنی؟!
- نه من به اون چیزی که می خواستم نرسیدم .
- لعنتی تو چی از جون می خوای؟ می خواستی جسممو تصرف کنی که کردی ؟دیگه چرا دست از سرم برنمی داری ؟
- من هدفم تصرف جسم تو نبوده و نیست چون خودتم خوب می دونی اگه واقعا قصدم این بود همون موقع که تو خونم بودی به هدفم میرسیدم. من قصدم تصرف قلب و احساسته . خواهشا سعی کن بفهمی!
- ببین اگه صد سال هم بگذره من هیچ علاقه ای به تو پیدا نمی کنم ،سعی کن اینو ملکه ذهنت کنی !
romangram.com | @romangram_com