#احساس_من_پارت_74
اومد و درکنارم نشست:
- نکنه منتظر من بودی ؟
-نه خوابم نمیومد ،اومدم اینجا ... آرسان یه سوال بپرسم؟
- شما دوتا سوال بپرس!
- آرسان نسبت من و تو چیه؟
با گیچی سری تکون داد:
- چی ؟
- منظورم اینه که ارتباط من و تو چیه؟ اصلا تو از کجا یهو تو زندگی من پیدات شد؟
- نمی دونم!
- نمی دونی؟
- نه ،واقعا نمی دونم . من تنها چیزی رو که می دونم اینه که بعد از مرگ امی دوست دخترمو می گم ،خیلی عوض شدم . امی هیچ فرقی با بقیه دوست دخترام نداشت اما وقتی به خاطر سهل انگاری من جونشو از دست داد خیلی عذاب وجدن گرفتم . دیگه حوصله هیچ کس و هیچ چیز رو نداشتم . همه فکر می کردن به خاطر عشق امیه که من اینطوری شدم ولی حقیقتش این بود که عذاب وجدان داشت منو داغون می کرد ،نه عشق . وقتی برگشتیم ایران و تو رو دیدم برام زیاد با بقیه فرقی نداشتی از نظر من تو یه دختر ساده بودی که با دوتا دوستت دارم گفتنای داداشم عاشقش شده بودی. من فقط به تو به چشم زن آرتین نگاه می کردم همین . تا اون اتفاق افتاد، تا اومدم به خودم بیام دیدم اون دختر ساده به خاطر من از خانوادش طرد شده ،تا اومدم بفهمم چی به چیه دیدم اسمش تو شناسناممه . نمی دونم چرا ولی وقتی به هوش اومدی و دیدی تو خونه منی و حمله کردی بهم ازت خوشم اومد . شاید برای اینکه تازه داشتم می فهمیدم همچینم دختر دست و پا چلفتی نیستی. وقتی سرتو کوبوندی تو دیوار و من یک روز تمام بالای سرت بودم. تازه فهمیدم یه جورایی داری به دلم میشینی . رفتار های تو با من خیلی بد بود . ولی من هرچقدر بیشتر کم محلی می کردی بیشتر جذبت می شدم . دیگه نمی خواستم از دستت بدم. باید یه کاری می کردم تا تو رو پابند خودم کنم . اون شب تا اونجایی که جا داشتم مشروب خوردم . انقدر که دیگه اختیار هیچی دستم نبود . چیز زیادی از اون شب یادم نمیاد . راستش اصلا یادم نمیاد چی بینمون اتفاق افتاد. روز بعدش وقتی چشمامو باز کردم دیدم تو بیمارستانم و آرتین و بابا بالای سرم هستن . کم کم همه چی مثل یه فیلم از جلوی چشمام گذشت. وقتی پرسیدم کجایی ، گفتن زدی و در رفتی . تازه اون موقع بود که همه باور کردن هیچی بین من و تو نبوده و نیست. باباتو و بهرام برگشتن ایران . با بابات حرف زدم قسم خوردم حتی گریه کردم و گفتم که تو بی گناهی . حالا نگرانی همه این شده بود که تو کجا رفتی . من دائم با خودم می گفتم تو بالاخره پیدات میشه . وقتی دو سه ماه گذشت و نیومدی حسابی بهم ریختم . حوصله هیچکسو نداشتم . جای خالی تو توی خونه بدجور منو عذاب می داد. رفتم و ازت شکایت کردم با خودم گفتم شاید اینطوری زودتر پیدا شی. هر روز منتظر بودم خبر دستگیریتو بدن تا اینکه دوباره دیدمت و برای رضایت شرط مسافرت رو گذاشتم. غزال من بهت علاقه پیدا کردم و دلم نمی خواد به هیچ قیمتی تورو از دست بدم.
- تو قرارمون عشق و عاشقی نداشتیم آقا آرسان ،مگه نه؟
- منظورتو نمی فهمم.
-منظورم خیلی واضحه اگه تو به من علاقه داری ،اگه تو به من وابسته شدی ،من نشدم. متاسفم آرسان من هنوزم مثل روز اول ازت متنفرم . اگه الانم اینجام به خاطر اینه که زودتر از این وضعیت خلاص بشم یا درست ترش اینه که زودتر از دست تو خلاص بشم.
بلند شدم و به طرف ویلا رفتم دیگه نمی خواستم به حرفاش گوش کنم .
- صبر کن ببینم...
اومد و روبروم ایستاد مانع حرکتم شد:
romangram.com | @romangram_com