#احساس_من_پارت_72
- خوب نه و عالی ، اینجا عالیه این اتاق اختصاصا مال منه و از سه ماه پیش که این ویلا را خریدیم هیچکسی تا حالا پاشو اینجا نگذاشته . خیلی بهت افتخار دادم گفتم بیای اینجا .
پوزخند زدمک
- برو بابا تو هم .
قدمی به طرفم برداشت .
- تو چرا انقدر بی ذوقی دختر؟ الان هرکسی بود می پرید بغل شوهرشو ازش تشکر می کرد که تو خلوتش راهش داده، اون وقت تو اینطوری می زنی تو ذوق من ؟
اون جلو میومد ،من عقب می رفتم. سکوت کرده بود برق نگاهش عوض شده بود دستشو به سمت دکمه های پیراهنش برد. من با ترس عقب می رفتم تموم اعضای بدنم از ترس می لرزید همونطور که عقب می رفتم از پشت به در خوردم. بهم رسید دودستش دوطرف من روی در گذاشت.
_ نمی خوای ماه عسلمونو شروع کنیم ؟
صورتشو جلو آورد :
- حقشه به خاطر اون باری که لبمو گاز گرفتی الان تلافیشو سرت در بیارم .
فاصله صورتش تا من کم و کمتر می شد . چشمامو بستم قلبم تند تند می زد صدای تقه ای که به در خورد باعث شد به سرعت چشمامو باز کنم . ارسان خودشو عقب کشیده بود صدای مش صفر از پشت در اومد:
- آقا تشریف بیارید پایین صبحونه آماده است .
حال آرسان هم پریشون بود رنگ و روش پریده بود با صدایی لرزون گفت:
-باشه الان میایم مش صفر.
دکمه های پیراهنشو بست به آرومی رو به من گفت :
-فکر نکن از زیرش در رفتی ها، من دست بردار نیستم .
خودمو کنار کشیدم . آرسان دروباز کرد و از اتاق بیرون رفت . نفس عمیقی کشیدم و به سرعت لباسامو عوض کردم و از اتاق بیرون رفتم . با این که میلی به خوردن صبحونه نداشتم اما چند لقمه ای به زور خوردم . آرسان بعد از خوردن صبحونه با گفتن اینکه ظهر بر نمی گرده خونه از ویلا بیرون رفت. آرسان علاوه بر ناهار برای شام هم پیداش نشد. نزدیک های ساعت 12 شب بود که رفتم بخوابم وسایلمو برداشتم و رفتم تو یه اتاق دیگه و با خیال اینکه امشب رو از شر آرسان خلاص شدم خوابیدم . نیمه های شب با صدای باز شدن در از خواب پریدم با دیدن آرسان وحشت همه وجودمو گرفت .
ارسان به آرومی گفت: جنابعالی به چه اجازه ای اومدی تو این اتاق ؟
romangram.com | @romangram_com