#احساس_من_پارت_71
- اولاحاج آقا از شما بعیده مزاحم دختر مردم بشید،ثانیا به آنا می گم اگه خودش راضی بود بعداً شمارشو بهت میدم .
دایی: اولا من نمی خوام مزاحم ایشون بشم و هدفم کار خیره ،ثانیا تو الان می خوای بری مسافرت معلوم نیست کی برگردی شماره رو رد کن بیاد .
- شرمندتم تا خودش اجازه نده نمی تونم .
خواست چیزی بگه که صدای بوق ماشین اومد . بلافاصله از دایی خداحافظی کردم و رفتم تو کوچه. آرسان جلوی در منتظرم بود با تاکسی اومده بود .به آرومی بهم سلام کردیم. راننده کمک کرد چمدونمو توی صندوق عقب بذارم. توی راه هیچ کدوم حرفی نزدیم . وقتی به فرودگاه رسیدیم آرسان کرایه راننده رو حساب کرد و رفتیم داخل سالن . پرواز تاخیر نداشت و راس ساعت پرید. ساعتی بعد توی فرودگاه رشت فرود اومد. توی فرودگاه مرد نسبتا پیری منتظرمون بود، اسمش اقا صفر بود . خیلی هم مهربون و خوش اخلاق بود. چند دقیقه ای توی راه بودیم تا به یه ویلا رسیدم . آرسان گفت اینجا ویلای خودش و شریکش پیمانه . ویلای شیک و مرتبی بود . وقتی رسیدیم خانم آقا صفر رو هم دیدم ،اسمش ملوک بود. اونم مثل آقا صفر مهربون و خوش اخلاق بود . با کمک آقا صفر وسایلمو بردم طبقه بالا . وقتی به پاگرد طبقه دوم رسیدیم آقا صفر گفت:
-خانم وسایلتونو کجا بذارم؟
2 اتاق در کنار هم قرار داشت خواستم چیزی بگم که آرسان اومد بالا .
آرسان: چرا اینجا وایسادید ؟
صفر: منتظرم ببینم خانم می خوان برن تو کدوم اتاق ؟!
- نمی خواد آقا صفر تا همین جاشم زحمت کشیدی تو برو من وسایل خانمو می برم .
- آخه آقا...
- گفتم که خودم می برم برو مش صفر.
- هرچی شما بگید آقا ، با اجازه.
مش صفر برگشت پایین . آرسان چمدونا رو برداشت و در یکی از اتاق ها رو باز کرد هم چمدون من و هم چمدون خودشو داخلش گذاشت . من هنوز بیرون ایستاده بودم. از اتاق بیرون اومد :
- تو که هنوز اینجا وایسادی ؟ نمی خوای بیای داخل اتاقو ببینی ؟
قبل از اینکه حرف بزنم دستمو گرفت و کشوندم داخل اتاق .
- چطوره می پسندی؟
با بی تفاوتی شونه ای بالا انداختم:
- بد نیست خوبه!
romangram.com | @romangram_com