#احساس_من_پارت_6


-خودش که می گه یا تا فردا اینجا رو تخلیه کن یا ...

یا چی؟

-یا باهاش ازدواج کنم.

- یا قمر بنی هاشم شما دوتا چه مرگتونه دوباره ... تو که یه وقت قبول نکردی .

-گفتم باید فکر کنم. امشبم ساعت 12 باید بهش خبر بدم .

- یه وقت خر نشی بهش جواب مثبت بدیا .

- واسه چی؟

- تازه می گی واسه چی ؟ نمی دونی ازت کینه داره ، نمی دونی می خواد حالتو بگیره، نمی دونی اگه دستش بود خفت می کرد . یادت نیست چه ضربه ای بهش زدی ؟! یادت نیست نزدیک بود بکشیش؟! ببین غزاله نمی خوام بترسونمت ولی من داداش خودمو خوب می شناسم می خواد اذیتت کنه . خر نشی یه وقت قبول کنی . یهو می زنه می کشتت .

-نمی تونم از کارخونه بگذرم .

- زندگی رو برات جهنم می کنه.

- وقتی پای کارخونه وسط باشه برام مهم نیست.

- پاک عقلتو از دست دادی نه؟

-خب تو می گی چیکار کنم ؟

- از کارخونه بگذر.

- نمی تونم

- پس باید از زندگیت بگذری .

- راه دیگه ای ندارم.


romangram.com | @romangram_com