#احساس_من_پارت_55

- چته دوباره اول صبحی اخمات تو همه .

- نمی خوای بگی ؟

-چی رو ؟

- آرسان کیه که دیشب انقدر تو خواب صداش می زدی ؟؟؟ببین غزاله به من دروغ نگو، راست حسینی به من بگو تو برای چی اومدی اینجا ؟ از چی داری فرار می کنی ؟

از روی کابینت پایین پریدم.

- من از هیچی فرار نمی کنم. تو هم اگه از بودن من اینجا ناراحتی رک و راست بهم بگو تا برم .

خواستم از آشپزخونه بیرون بیام که دستمو گرفت:

- بیخودی با این بهونه ها منو نپیچون .راستشو بگو بذار کمکت کنم ... ببینم تا با کسی دعوات شده یه وقت خدایی نکرده بلایی سر کسی آوردی راستشو بهم بگو احمق، بذار کمکت کنم .

- باشه می گم ولی نه الان شاید شاید یه چند روز دیگه بهت بگم ولی الان نه، نمی تونم الان بهت بگم حالا هم ولم کن تا برم .

- همین الان بگو .

- نمی تونم ،می فهمی نمی تونم !

- بهت می گم بگو ... بگو و خودتو راحت کن .

- دست از سرم بردار .

دستمو ول کرد

- خیلی خوب داد نزن ،من باید برم بیمارستان امروز دوتا عمل دارم تو هم برو یه چند دست لباس برای خودت بخر . کاری با من نداری؟

عصبانیتم فروکش کرد و با خنده گفتم:

- دایی مگه تو دکتری؟

- با اجازتون بله .

romangram.com | @romangram_com