#احساس_من_پارت_43
- ببین اگه خیلی شجاعی بیا بیرون کُرکُری بخون ،نه پشت در بسته.
با سرتقی تموم درو باز کردم و رفتم بیرون با دیدن من نزدیک بود از تعجب شاخ در بیاره . رو بروش ایستادم
-بیا الان جلوی خودتم می گم هیچ غلطی نمی تونی بکنی .
سرشو خاروند
- آره راست می گی من هیچ غلطی نمی تونم بکنم چون خودمم نمی خواهم غلطی بکنم ،چون اصولا آدم وحشی نیستم که کسی رو اونطوری گاز بگیرم .
نگاهم به لبش افتاد بد جوری زخمی شده بود دلم خنک شد .خنده محوی گوشه لبم نشست وقتی خنده مو دید دستشو روی لبش کشید .
- با آرتین هم همینطوری برخورد می کردی که یه بار هم بوست نکرد .
این لعنتی دیگه از کجا می دونست که آرتین حتی به من نزدیک هم نشده .نباید کم می آوردم .
-نخیر آرتین به من نزدیک نمی شد چون برام احترام قائل بود چون مثل تو نامرد نبود .
- نمردیم و فهمیدم آدمی که نامزدشو حتی یه بوس خشک و خالی هم نمی کنه از احترام زیادشه . (پوزخند زد )ببین دختر تو واقعا خری یا خودتو زدی به خریت، فکر کردی آرسان بهت نزدیک نشده به خاطر علاقش بهت بوده ، نخیر خانم ارتین اصلا به تو علاقه ای نداشته .
- مزخرف نگو
- آرتین به تو به چشم سکوی پرتاب نگاه می کرد. می دونی چرا ما برگشتیم ایران به خاطر خواست بابا بود. کارخونه بابا وضعش روز به روز داره خراب تر میشه همین روزا هم خبر ورشکستگیش به گوشت می رسه. آرتین فقط واسه کارخونه بابات بود که می خواست با تو ازدواج کنه. می خواست کارخونه مارو با کارخونه شما ادغام کنه. آرتین حتی قبل از اومدن به ایران هم تو فکر ازدواج با تو بود. اینارو بهت گفتم تا دیگه برچسب نامرد بودنو بهم نزنی.
سرم داشت منفجر می شد. نمی خواستم حرفای آرسانو باور کنم ولی همچین هم بیراه نمیگفت .کم محلی های آرتین، کنجکاوی زیاد از حدش درباره کار خونه، زیر زیرکی حرف زدناش با بابا ...
- پس بگو توطئه خانوادگی بوده . پس بگو چرا نبات خانوم انقدر دور و بر من می چرخید ، نگو همگی نقشه ها داشتید . بیچاره بابا چقدر سنگ رفیق به ظاهر شفیقشو به سینه می زد .
- این نقشه آرتین بود مامان و بابا و آنا هیچی نمی دونستن . پس الکی اونا رو دخالت نده.
- اصلا می دونی چیه هردوتون برین به درک الحق که لنگه همید هردوتاتون نامردید .
بی حوصله به طرف در رفتم باید یه خورده هوای آزاد به کله ام می خورد . از پشت سر صداشو شنیدم:
- کجا میری حالا این وقت شب ؟
romangram.com | @romangram_com