#احساس_من_پارت_41

دستشو به سمتم دراز کرد از نشستن بی جا روی صندلی بهتر بود . دستمو توی دستش گذاشتم و رفتیم وسط سالن . چراغ ها کم نو تر می شدن و کم کم یه آهنگ آروم پخش شد. نمی دونم چقدر گذشته بود که یهو سر و کله آرسان پیدا شد تو گوش رامبد چیزی گفت دست رامبد از کمرم جدا شد و آرسان جاشو گرفت . خواستم دستشو از کمرم جدا کنم که محکم تر منو به خودش فشرد.

صداش تو گوشم پیچید.

- چطور به همین راحتی اجازه میدی رامبد باهات برقصه ولی به من که میرسه ادای این دخترای چشم و گوش بسته رو در میاری ؟

- ولم کن !

- ولت کنم که بری با یکی دیگه برقصی؟

-مگه واسه جنابعالی مهمه؟

- معلومه که هست

با کنایه گفتم: آهان....اون وقت چرا ؟

- چون خب ...خب ....خب همینطوری فکر کن روت غیرت دارم.

خندیدم با سردی گفت: مگه جوک واست تعریف کردم ؟!

- آره از جوک هم خنده دار تره ...تو و غیرت... اصلا به قیافت نمی خوره بیشتر به قیافت عیاشی و خوشگذرونی می خوره .

- درباره من چی فکر کردی ؟نگاه به الانم نکن . اگه الان می بینی به قول خودت عیاش شدم واسه خاطر اتفاق هایی که برام افتاده . ببین من تا چند سال پیش یه نماز قضا هم نداشتم ،حتی یه بارم پامو تو پارتی نگذاشته بودم .

پوزخند زدم

- ببینم مشروبی چیزی خوردی زده به سرت . توهم برت داشته تو و نماز خوندن !

- آره، مگه من چمه؟

- هیچی بابا ولش کن . دستتو بردار می خوام برم .

- دستمو بردارم که بری واسه یکی دیگه دلبری کنی؟

- به شما ربطی داره اون وقت؟

romangram.com | @romangram_com