#احساس_من_پارت_40
-اعصابمو خورد نکن ،گفتم نمیام .
- بابا بی خیال مگه نمی خوای غم و غصه هاتو فراموش کنی بهت قول میدم بیای اونجا غمِ همه ی عالم و دنیا یادت میره . بهت خوش می گذره باور کن ،جای خطرناکی نیست .
- به فرضم بخوام بیام لباس ندارم .
- خب الان که تازه ساعت هفته می ریم می خریم.
- باشه قبول میام ولی شب باید زود برگردیم .
- قبول .
بلند شدم و رفتم مانتومو پوشیدم از وقتی اومده بودم اینجا چون هیچ لباسی نداشتم یه چند دست بلوز شلوار خریده بودم ولی مانتوم همون بود که آخرین بار باهاش از خونه بیرون اومده بودم . سوار 206 آرسان شدم. می دونستم بعد از اون قضیه باباش بنزشو ازش گرفته بود و این 206 رو هم مثل خونش با پول خودش خریده بود. رفتیم به سمت یکی از مراکز خرید ارسان چند تا لباس شب برام انتخاب کرد اما من یه دست کت و شلوار مشکی برداشتم . آرسان اولش خیلی مخالفت می کرد اما وقتی دید من زیر بار نمی رم از ترس اینکه از رفتن به مهمونی منصرف بشم همون کت و شلوار رو برام خرید . یه دست صندل و یه مانتو هم خریدم . توی راه یه آهنگ خارجی گذاشت و صداشو تا ته برد بالا. دوباره داغ کرده بود از اینکه می دیدم به خاطر یه مهمونی انقدر خوشحاله تعجب می کردم. الحق که آدم بی خیال و خوشگذرونی بود . وقتی رسیدیم یه زن و مرد جوون به استقبالمون اومدن . آرسان بهم معرفیمون کرد. اون مرده پیمان شریک ارسان و اون هم زنش بود لاله . لاله منو برد تو یه اتاق و من لباسامو عوض کردم و کت و شلوار و پوشیدم . لاله با تعجب به من نگاه کرد . خواست چیزی بگه ولی نگفت . باهم رفتیم بیرون ،نمی دونم آرسان درباره رابطمون چی بهشون گفته بود ولی هرچی گفته بود لاله زیادی دور و بر من می چرخید و همش پیش من می نشست . کم کم صدای موزیک بلند شد و همه ریختن وسط سالن . یه چند نفری هم دور و بر لاله اومدن و بردنش وسط سالن با چشم دنبال آرسان گشتم، پیداش نبود. خدا می دونست کجا سرش گرمه . پسره بی شعور منو تنها ول کرده خودش رفته دنبال عیاشی . همونطور که داشتم با چشم دنبالش می گشتم یه لحظه یکی از چهره ها در نظرم آشنا اومد. وقتی روشو کامل به طرف من برگردوند تازه فهمیدم کیه همون پسره که اون شب نحس بهم زنگ زده بود اسمش چی بود ؟ رامین؟ رامتین؟ آهان رامبد...وقتی چشمش به من افتاد به طرفم اومد وقتی بهم رسید دستشو به طرفم دراز کرد .
- سلام
شاید بشه گفت مقصر اصلی همین رامبد بود . خواستم یه چیزی بگم حالشو بگیرم ولی بعد با خودم فکر کردم این بیچاره هم که کف دستشو بو نکرده بود که چه اتفاقی قراره بیفته.
با نارضایتی بهش دست دادم در کنارم نشست.
- راستش من به شما یه معذرت خواهی بدهکارم تقصیر من شد که اینطوری شد .
-مگه شما می دونید بعد از اون شب چه اتفاق هایی افتاده؟
- راستش آره . ببینید غزاله خانوم من خیلی سعی کردم برای پلیس و خانوادتون و نامزدتون توضیح بدم ولی متاسفانه چون من دوست آرسان بودم کسی حرفمو باور نکرد. همه فکر می کردن من دارم دروغ می گم .
-مهم نیست چند ماه گذشته . تقصیر شما هم نبود یعنی تقصیر هیچکس نبود .
- ببخشید که دوباره باعث تجدید خاطرات بدتون شدم .
- مهم نیست این خاطرات دائم با دیدن آرسان داره برای من تجدید میشه .
- با یه دور رقص موافقید حالتون عوض میشه .
romangram.com | @romangram_com