#احساس_من_پارت_4


- خب راستش یه زمانی دوستت داشتم ، بعد از اون بلایی که سرم آوردی فراموشت کردم و راستش الان تنها حسی که بهت دارم ... تنفره . راستش خیلی دوست دارم انتقام تک تک لحظه های زندگیمو که تو تلف کردی ازت بگیرم. می خوام تموم اذیت هاتو جبران کنم .

با ترس گفتم:

- معلومه چی داری می گی ؟

لبخند زد.

- هیچی فقط گفتم اگه این کارخونه رو خیلی دوست داری با من ازدواج کن .

-من ... من باید فکر کنم .

- ساعت 12 شب منتظرم. اگه اس ام اس دادی یعنی پیشنهاد ازدواج رو قبول کردی، اگرم که اس ام اس ندادی یعنی جونت و احساست بیشتر از کارخونه برات مهمه و پیشنهاد رو رد می کنی . در ضمن اگه 1 دقیقه هم عقربه از 12 گذشت و اس ام اس ندادی یعنی قبول نکردی. پس حواست باشه رأس 12 منتظرتم نه یه خورده این ور، نه یه خورده اون ور تر. فعلا هم خداحافظ .

دوباره از اتاق بیرون رفت با شانه هایی افتاده به طرف صندلی رفتم که تا چند دقیقه پیش روش نشسته بود ، نشستم و سرمو و بین دو دستم گرفتم . بعد از چند لحظه دوباره در با شتاب باز شد ، فکر کردم حتما دوباره خودشه که صدای شاد آنا تو گوشم پیچید .

آنا :سلام عرض شد بانو .

سرمو بلند کردم

-تو اینجا چیکار می کنی ؟

- عجب استقبال گرمی !

اومد و رو بروم نشست

- چیه قیافت تو همه ؟

-آنا بدبخت شدم .

- چی شده اتفاقی افتاده؟

-بدبخت شدم


romangram.com | @romangram_com