#احساس_من_پارت_3
از روی صندلیم بلند شدم و به طرفش رفتم و رو بروش ایستادم و با لحن دلجویانه بهش گفتم.
-خواهش می کنم ارسان، این کارخونه همه زندگی منه . خواهش می کنم تو تصمیمت تجدید نظر کن . ببین هرکاری بگی انجام میدم ، به جز گذشتن از سهمم . تو رو خدا با زندگیم بازی نکن (باید غرورمو زیر پا می ذاشتم)التماست می کنم ارسان .
با حسرت بهم نگاه کرد
ارسان: کار دنیا رو می بینی ؟ یه روز من التماست می کردم، حالا تو داری التماسم می کنی . از قدیم راست گفتن از هر دستی بدی از همون دست پس می گیری. متاسفم خانم مهندس برای این حرفا خیلی دیر شده .شب خوبی داشته باشی .
به طرف در رفت به دنبالش حرکت کردم .
-خواهش می کنم ارسان تو رو خدا.
ارسان بی اعتنا به التماس های من از اتاق بیرون رفت و درو محکم بهم کوبید. همونجا وایساده بودم سرمو انداخته پایین و با پام رو زمین ضرب گرفته بودم. قدرت اینکه برگردم سرجامو نداشتم . بعد از چند لحظه در باشتاب باز شد . سرمو به سرعت بلند کردم ،دوباره خودش بود . حالت جدید تو صورتش بود . دوباره چه نقشه ای داشت ؟!
ارسان: چون دلم برات سوخت یه پیشنهاد برات دارم که اگه قبول کنی جایگزین شرطمون میشه.
مشکوکانه پرسیدم: چه شرطی ؟
حدس بزن!
چشمامو محکم بهم فشار دادم تا عصبانیتمو سرکوب کنم . پسره بیشعور تو این وضعیت 20 سوالی راه انداخته.
-میشه بری سر اصل مطلب.
- می بینم که بد رقم حالت گرفته است .
-میشه خواهش کنم حرف اصلیتو بزنی .
- بسیار خوب حرف اصلیم این که با من ازدواج کن تا من بیخیال شرطمون بشم.
آب دهنمو قورت دادم . اصلا نمی فهمم منظورش از این کار ها چیه !
ارسان :خب؟
-تو که می گفتی منو فراموش کردی ،چی شد حالا نظرت عوض شده ؟
romangram.com | @romangram_com