#احساس_من_پارت_32
فریاد زد
- آره زنگ زدم چون اون آرتین بیشعور گوشیش خاموش بود گفتم شاید پیش تو باشه. آره من زنگ زدم بهت ولی ازت نخواستم بیای کمکم تو خودت سرخود بلند شدی اومدی اونجا .
- اگه من نمی اومدم که الان زیر خاک بودی .
-می خواستی نیای
- آره راست می گی ،اشتباه کردم ، باید میذاشتم می مردی .یه ادم کثافت مثل تو حق زندگی نداره . تو اصلا به وجود اومدی برای بدبخت کردن دخترا . اون از دوست دخترت که کشتیش ، اینم از من که همه چیزمو ازم گرفتی و بدبختم کردی .
به طرفم اومد عصبانی شده بود با خشم گفت:
-کی به تو درباره امی حرف ...آخ آخ آخ
تیکه های ظروف چینی تو پاش رفته بود روی صندلی نشست و پاشو تو دستش گرفت .
- دلت خنک شد ،ببین پامو چیکار کردی برو اون جعبه ای رو که رو اپن گذاشتم بیار .
- به من چه؟
-به تو چه....مثل اینکه تو پامو اینطوری کردی
- به من چه مگه به زور دستتو گرفتم و گفتم پاتو بذار روی شیشه ها ؟
-بی انصاف همین چند ساعت پیش خودتم اینطوری شدی من پاتو پانسمان کردم.
- می خواستی نکنی .
-خیلی بی چشم و رویی .
- نه بی چشم رو تر از تو ، که جونتو نجات دادم اونوقت می گی می خواستی نیای!
-دوتاپام زخمی شده نمی تونم راه برم خواهش می کنم اون جعبه رو برام بیار.
romangram.com | @romangram_com