#احساس_من_پارت_30


آروم گفتم:حالا من باید چیکار کنم؟

جوابی نداد

دوباره فریاد زدم

- مگه کری ؟

با صدای آرومی گفت: نمی دونم ،خودمم نمی دونم.

- من باید باهاشون حرف بزنم .

- فکر کردی باور می کنن. مثل اینکه نمی فهمی من تو رو باهم رو تخت اونم وقتی داشتی بهم تنفس مصنوعی می دادی گرفتن . می فهمی اونا فکر می کنن من وتو داشتیم همدیگرو می بوسیدیم ؟

دوباره با عصبانیت موهاشو تو دستم گرفتم .

- ولم کن دیوونه ،گفتم بذار پاتو پانسمان کنم بعد هر غلطی می خوای بکنی بکن.

موهاشو ول کردم و زدم زیر گریه .

- آخه اخه چرا من ؟چرا باید به من همچین تهمتی بزنن؟ منی که تاحالا پامم کج نگذاشتم ، همش به خاطر وجود نحس توئه... تو بابام و برادرم و نامزدمو که انقدر دوستم داشت ازم گرفتی .

انقدر دوستت داشت که نذاشت از خودت دفاع کنی. به نظرم آرتین بیشتر از اون که دوستت داشته باشه بهت شک داشته .

فریاد زدم:

- خفه شو به تو هیچ ربطی نداره عوضی.

اینبار جوابی بهم نداد بعد از چند دقیقه کارش تموم شد.

- پانسمان پات تموم شد . اینجا هم زیاد راه نرو تا بیام اینارو جارو کنم . انقدر هم داد نزن هم گلوی خودت درد می گیره هم گوش من .

وسایلشو جمع کرد و از اتاق بیرون رفت من هم با بیچارگی و زاری سرمو بین دو دستام گرفتم . نمی دونم چقدر گذشته بود که صداش اومد:


romangram.com | @romangram_com