#احساس_من_پارت_24


-آرتین حالش بده زنگ زد برم پیشش.

بهرام : یعنی چی، این وقت شب لازم نکرده برو تو اتاقت .

بابا : چی چی رو بره تو اتاقش؟ برو بابا جان برو به نامزدت برس .

- فقط بابا یه وقت به مامان باباش نگید، اونا نمی دونن .

بهرام : یعنی چی اونا نمی دونن مگه خونه خودشون نیست.

-نه ...می دونید تو ماشینش حالش بد شده .

اصلا معلوم نیست من این دروغ ها رو از کجا میارم ...امشب به اندازه تمام عمرم دروغ گفتم.

بهرام: صبر کن منم حاضر شم باهات بیام .

با صدای بلند گفتم:نه نمی خواد ، اگه احتیاجی بود زنگ می زنم . خداحافظ .

قبل از اینکه فرصت اعتراضی به بهرام بدم از خونه بیرون اومدم و سوار ماشینم شدم و راه افتادم . تو راه دوبار شماره آرتینو گرفتم ولی همچنان خاموش بود. خداروشکر زیاد دور نبود وقتی رسیدم دوباره به شماره آرسان زنگ زدم پسره گفت الان میاد جلوی در . صدای موزیک خیلی بلند بود بیچاره همسایه ها . پسره اومد با هم رفتیم داخل . وقتی پا تو سالن گذاشتم تازه فهمیدم چه خبره به پسره با طعنه گفتم:

-مطمئنی اینجا فقط تولد و یه وقت خدایی نکرده پارتی نیست ؟

- خانم خواهش می کنم، آرسان حالش خیلی بده .الان وقت این حرفا نیست.

با پسره از پله ها بالا رفتیم یه لحظه ترس برم نداشت . خاک برسم نکنه یه وقت نقشه دارن .من احمق چرا به همین سادگی پا شدم اومدم اینجا . حسابی ترسیده بودم ولی وقتی یاد لحن آرسان پشت تلفن افتادم ترس رو کنار گذاشتم . اون نیاز به کمک داشت. پسره درو باز کرد رفتم داخل آرسان روی تخت خوابیده بود ،پیراهنشو درآورده بودن. دستمو به صورتش زدم آتیش بود. رو به پسره با عصبانیت گفتم:

-چی خورده ؟

- به خدا نمی دونم......توروخدا یه کاری کنید

-خیلی خوب ببینم چیکار می تونم بکنم .

به سختی نفس می کشید . یه آن نفس کشیدنش قطع شد. ذهنمو متمرکز کردم ،تو کلاس فوریت های پزشکی بهم یاد داده بودن همچین موقعی باید چیکار کنم . تموم اعتماد به نفسمو جمع کردم دهنمو به سمت دهنش بردم . باید بهش تنفس مصنوعی می دادم و گرنه می مرد . دهنمو روی دهنش گذاشتم بعد چند بار روی قفسه سینه اش فشار دادم. خواستم برای آخرین بار بهش تنفس مصنوعی بدم دهنمو روی دهنش گذاشتم که یهو در شکسته شد و صدای آژیر پلیس تو گوشم پیچید .


romangram.com | @romangram_com