#احساس_من_پارت_17
- براتون مهمه؟
- راستشو بخوای آره ، خیلی مهمه .
- و چرا؟
- خب ...نمی دونم یه جورایی از وقتی دیدمت بدجور به دلم نشستی به خصوص چشمات. الحق که خوب اسمی روت گذاشتن ،چشمات کپی چشمای آهوئه. راستش من به عشق تو یه نگاه اعتقادی نداشتم ولی الان دارم بد رقم بهش ایمان میارم (بعد از چند لحظه سکوت دوباره گفت)حالا نمی خوای جوابمو بدی آهو خانم ؟ ببینم کسی تو زندگیت هست ؟
بهش نگاه کردم نا خود آگاه گفتم:
-نه ،نیست .
- چه خوب ... راستش من دیشب با مادرم حرف زدم. اولش زیاد خوشحال نشد، نمی دونم شاید به خاطر آرسان ولی امروز صبح با آرسان حرف زد . می تونم حدس بزنم آرسان بهش چی گفته . اولش مامان یه خورده رفت تو هم ولی بعد با خوشحالی از پیشنهادم استقبال کرد حالا فقط نظر تو می مونه .
با کنجکاوی پرسیدم:
-آقا آرسان چی به مادرتون گفتن ؟
آرتین با شک نگاهی به من انداخت:
- چرا می خوای بدونی؟
- همینطوری محض کنجکاوی !
- باشه اگه فقط محض کنجکاویه می گم . می دونید آرسان دوست دخترشو تو یه تصادف وقتی خودش پشت فرمون بود از دست داد ، از اون موقع کلا از این رو به اون رو شده . بیشتر خودشو با پارتی های شبانه مشغول می کنه تا زیاد به اون اتفاق فکر نکنه . آرسان در کل آدم پیچیده ایه . خب حالا اگه کنجکاویتون درباره آرسان برطرف شد می تونم بپرسم نظر شما درباره من چیه؟
همون موقع سر و کله آنا پیدا شد . وقتی ما رو دید با حرص گفت:
- نگاه کن تورو خدا ملت و عالم و آدم دارن دنبال شما می گردن اون وقت شما دوتا نشستید اینجا درد دل می کنید ؟!
بعد به طرف من اومد دستمو گرفت و از روی تاب بلندم کرد . همونطور که منو به می کشوند رو به آرتین گفت:
-پاشو تو هم بیا ، همه دارن دنبالت می گردن.
وقتی کمی ار آرتین دور شدیم با شیطنت گفت:
romangram.com | @romangram_com