#احساس_من_پارت_16
خندید :
- راستش به منم خوش نمی گذره .زیادی شلوغ شده یه جورایی شده مثل آش شله قلمکار همه چی در هم برهمه . اگه سردتون نمی شه می خواید بریم تو حیاط ؟
- فکر خوبیه ،باز تحمل سرما خیلی بهتر از این شلوغیه .
از جا بلند شدم و با آرتین به سمت حیاط حرکت کردیم . قبل از اینکه از سالن خارج بشیم چشمم به آرسان افتاد که چند تا دختر دور و برش حلقه زده بودن و آرسان هم نیشش تا بنا گوش باز بود پس خیلی هم بد عنق نیست . به موقعش خیلی هم اهل بگو بخنده. فقط واسه ما اخماشو تو هم می کنه. آرتین منو به گوشه ای از حیاط برد با دیدن یه تاب بزرگ با خوشحالی به طرفش دویدم و نشستم روش . آرتین هم اومد و کنارم نشست . گرچه هنوز صدای موزیک میومد ولی خب زیاد اذیت نمی کرد . به آرومی تاب می خوردیم . آرتین به من خیره شده بود :
- چه عجیب شما مثل بقیه خانم ها نه زیادی آرایش کردید، نه کفش پاشنه بلند پوشیدید و نه لباس شب
- خب شاید درست نباشه دختری به سن من برای همچین مراسم هایی تیپ اسپرت بزنه ولی راستش من تو لباس شب و با کفش پاشنه بلند خیلی اذیت می شم .
- چه عجیب اولین باره می بینم یه دختر همچین نظری داره .
-می تونم یه سوال بپرسم.
- حتما ...
-راستش وقتی آنا بهم گفت آقا آرسان از اینجور مراسم ها خوشش میاد خیلی تعجب کردم، اصلا باورم نمی شد آقا آرسان اینجوری باشه . حقیقتش بیشتر فکر می کردم که این مراسم به درخواست شما بوده ، ولی مثل اینکه اشتباه می کردم .
- آره خب ، اشتباه کردید . البته نه شما ، تقریبا همه این اشتباه رو می کنن. می دونید آرسان از بچگی همین طوری بوده یا خیلی ساکته یا خیلی شلوغ ، حد وسط نداره .
- درست بر خلاف شما .
- خب آره من یه خورده متعادل ترم . خب من به سوال شما جواب دادم حالا می تونم همون سوالی رو که توی رستوران می خواستم ازتون بپرسم و شما نذاشتید رو مطرح کنم ؟
-یعنی سوالتون انقدر مهمه ؟
- فکر کن آره ، حالا بپرسم؟
- خب اگه انقدر مهمه بفرمایید .
- تو زندگی شما کسی که بهش علاقه داشته باشید وجود داره؟
romangram.com | @romangram_com