#احساس_من_پارت_13
-سلام شما اینجا چیکار می کنید ؟
- راستش می خواستم درباره یه مسئله مهم باهاتون صحبت کنم !
-درباره چی؟
- محصول جدید کارخونه یعنی کیک پرتقالی .
-خب؟
- راستش من پاک گیج شدم . اصلا سابقه نداشته همچین اتفاقی بیفته . نمی دونم چرا اینجوری شده . اصلا انگار هیچی سرجاش نیست . محصولا هم که دائم دارن مرجوع می شن و رقبا هم که بهونه افتاده تو دستشون .
-نمی دونم والا چی بگم !
- باید یه جلسه فوری بذاریم .
-باشه واسه بعد ،من باید برم خیلی خسته ام خداحافظ .
- خداحافظ .
از کارخونه بیرون اومدم سوار ماشینم شدم و راه افتادم . دوباره فکرم دور و بر گذشته چرخید.
***
دروغ چرا از آرتین خوشم میومد . نمی دونم شاید برای این بود که آرتین هم خوشگل بود هم خوشتیپ . از همه مهم تر خوش اخلاق هم که بود ، چی از این بهتر .
دقیقا یه هفته بعد پدرشون یه جشن بزرگ به افتخار برگشتنشون توی خونشون گرفت . منم که تازه امتحانای دانشگاهمو داده بودم و بدم نمیومد یه خورده خوش بگذرونم. وقتی رسیدیم از دیدن اون همه ماشین ترس برم داشت . چه غلغله بازاری راه انداخته بودن. وقتی رفتیم داخل آقای شریف و نبات خانم به سمتمون اومدن . نبات خانم دوباره با دیدن من شروع کرد به زدن حرفای تکراری که چه می دونم وای چه خوشگل شدی ، یا کی میشه تو رو کنار پسرم ببینم و همین مزخرفات ، اما خداروشکر با اومدن آنا دست از سرم برداشت . با آنا احوالپرسی گرمی کردم . حقیقتا خیلی ازش خوشم میومد. بدمم نمیومد یه خورده از آرتین برام حرف بزنه .آنا منو برد تو اتاقش تا لباسامو عوض کنم . یه نگاه به اتاقش انداختم آنا وقتی نگاهمو دید گفت:
- هنوز وقت نکردم یه فکری به حال دکور اینجا کنم ، کمکم می کنی؟
-آره، چرا که نه ...
وقتی مانتومو در آوردم و تیپمو دید با تعجب گفت:
- وا تو چرا تیپ اسپرت زدی؟
romangram.com | @romangram_com